مافان: «دلم برای رمانی تنگ شده که حکایت روز ما باشد»
۱۳۸۶ خرداد ۲۵, جمعهمسعود مافان، مدير نشر "باران"، ۴۲ ساله است. او از ۱۷ سالگی در فعاليتهای سیاسی د رایران شرکت داشته است و از این رو پس از انقلاب، در سال ۱۹۸۴ از ايران میگريزد و به سوئد میرود. او در این کشور به انتشار نشريهای سیاسی با عنوان "پويش" مییردازد که نشر آن یک سال به طول میانجامد. مافان با انتشار کتاب "زنان بدون مردان" از نویسندهی معروف، شهرنوش پارسیپور از آن پس به کار فرهنگی روی میآورد. نشر "باران" که در این زمان از سوی او بنياد گذاشته میشود، تا کنون بیش از ۲۲۰ عنوان منتشر کرده است و اکنون بزرگترين ناشر خارج از کشور محسوب میشود.
پرسیدهاید: «دلتان برای خواندن چه کتاب نوشته نشده و به بازار نیامدهای در قلمرو رمان و داستان کوتاه تنگ شده است؟»
در گذشته، در آن سالها که جوان بودم، کم نبود کتابهایی که من و دوستانم لذت خواندن آن را تا مدتها، در ذهنمان «مزمزه» میکردیم و در مورد آن با بهانه و بیبهانه ساعتها حرف میزدیم، اما در چند سال اخیر، هرچه در ذهنم جستو جو میکنم، میبینم آن لذت را کمتر چشیدهام. در چند سال اخیر کتاب خوب خواندهام: "چاه بابل" نوشتهی رضا قاسمی، "خسروخوبان" و "نماز میت"، نوشتهی رضا دانشور، "سورهالغراب"، نوشتهی محمود مسعودی، "شاه سیاهپوشان"، نوشتهی هوشنگ گلشیری، "روایت اعظم از کتاب مونولوگ پاره پاره شاعر شما"، نوشتهی اکبر سردوزامی و ... با چندتایی از آنها هم زندگی کردهام: با "باغ تنهایی" محمود مسعودی، و با "ماجراهای ساده و کوچک روح درخت" از شهرنوش پارسیپور که به نظرم بهترین کار او میآید.
اما چرا کمتر با رمانهای امروز، زندگی میکنیم؟ و نمیدانم پاسخ این پرسش را باید فقط در جهان ادبیات داستانی جست و جو کنم، یا در تغییری که نسل ما کرده، و این پوست کلفتی که زخمها را پنهان کرده و جهانی که بدجوری تیره و تار شده است.
دلیل آن، چه در من و ما باشد و چه در ادبیات داستانی، اما دلم برای رمانی تنگ شده که حکایت روز ما باشد؛ بهدور از هرگونه نقاب ریا و تزویرِ عجین شده در فرهنگ ایرانی. دلم برای رمانی تنگ شده که در عین هنرمندانه بودن و داشتن جادوی خیال، از نسل ما بگوید. دلم برای رمانی تنگ شده که از همان پاراگراف اول، آدم را از بازیهای اغراقآمیز زبانی و ادبیاش نرماند. دلم برای رمانی تنگ شده که ادبیات را به قول عنایت سمیعی، در سطح یک جدول تنزل نداده باشد؛ سئوال طرح کند و نه پاسخ؛ لذت کشف بدهد و در عین حال لذت حیرت و جذبه و باور کردن جهان شگفتی که در سنین جوانی، چقدر باورش برایمان ممکن بود. دلم رمانی میخواهد که گوشههایی از نسل ما در آن باشد. رمانی با شخصیتهای پیچیده و زخمهای انسان امروز ایرانی.
رمانی که دلم برایش تنگ شده، رمانی است که بوی دلتنگیها، حسرتها، شکستها، کینهها، امیدها و آرزوهای ما را بدهد. جای چنین رمانی در ادبیات امروز ما هنوز خالی است.