1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

سرور کسمایی و بادبادک‌های کابل

۱۳۸۶ خرداد ۲۵, جمعه
https://p.dw.com/p/Ax8O
سرور کسمایی
سرور کسماییعکس: Sorour Kassmaie

سرور کسمایی، نويسنده‌ی ایرانی مقیم فرانسه، تحصيلات ابتدايى و متوسطه‌ی خود را در دبيرستان رازى تهران به پایان می‌رساند و پس از آن همراه خانواده خود به فرانسه می‌رود. او سه سال دردانشكده‌ی زبان‏هاى شرقى پاریس تحصیل می‌کند و پس از آن در سال ۱۹۸۷ با دریافت بورس دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه مسکو به این شهر می‌رود و دوره‌ی یک ساله‌ی آن را با موفقیت به پایان می‌رساند. کتاب اول کسمایی، به نام "گورستان شيشه‏اى" که به فرانسه در انتشارات معتبر ACTES SUD منتشر ‌شده، مورد استقبال کتاب‌خوانان فرانسه زبان قرار گرفته است. او در سال ۲۰۰۷ به‌خاطر کتاب دومش به نام "دره‌ی عقاب‌ها" که به فرانسه نوشته‌شده و داستان واقعی فرار او و خواهرش را بازگو می‌کند، یکی از جوایز انجمن نویسندگان فرانسه را با عنوان "جایزه آسیا" به خود اختصاص داده است.

هر بار که یک کتاب خوب به دستم می‌رسد، همیشه لحظه‌ای هست که لابلای صفحات و در گیر ودار ماجرا، یکباره از خواندن باز می‌ایستم و با افسوس از خودم می‌پرسم‌، چی می‌شد اگر این کتاب ایرونی بود؟

اخیراً همین اتفاق در حین خواندن رمان "بادبادک های کابل"، نوشته خالد حسینی برایم افتاد. خالد حسینی نویسنده جوان افغانی دو سال پیش، یعنی در سال ۲۰۰۵ این کتاب را به زبان انگلیسی در امریکا چاپ کرد و پس از آن، کار به چندین زبان دنیا ترجمه شد و تا به امروز یکی از پرفروش‌ترین و موفق‌ترین کتاب‌های سال‌های اخیر در اروپا و امریکا بوده است. من البته فرصت نکرده بودم بخوانمش تا همین چندی پیش.

رمان بسیار گیرایی است که با کمک جزئیات ریز و درشت‌، خواننده را می‌برد به قلب زندگی تراژیک یک خانواده افغانی و رشته ماجراهایی که از سال ۱۹۷۵ تا سال ۲۰۰۲ یعنی در طول یک ربع قرن، شرح از همپاشی زندگی راوی و پدر و نزدیکانش است. اما گرانیگاه داستان، احساس گناهی است که راوی (امیر) نسبت به حسن، نوعی آلتر اگو یا همزاد خودش دارد و در طول داستان، کل انتریک حول این احساس گناه بافته می‌شود تا آخر که برای بازخرید گناهش دست به عمل می‌زند. احساس گناه راوی، بار تقصیری که مدام روی شانه‌های خود حس می‌کند و به خاطر آن خود را سرزنش می‌کند، یکی از نکات بسیار ظریف و ارزشمند کار است. چون خواننده هم همراه راوی، بار این مسئولیت را در تمام طول ماجرا حمل می‌کند و مثل او هی از خودش می‌پرسد تقصیر من است؟ تقصیر من نیست؟ باید کاری بکنم یا نکنم؟ نتیجه اینکه در افغانستان پس از بیست سال جنگ و برادر کشی و حکومت طالبان و غیره، همه چیز از بین می‌رود و داغان می‌شود، اما تنها چیزی که باقی می‌ماند، تنها چیزی که راوی را به گذشته‌اش پیوند می‌دهد و حتی یک ربع قرن دورتر‌، خواب را از چشمش می‌رباید، همان حس ویرانگر گناه است، بار سنگین آن اشتباه، آن سهل انگاری که در کودکی نسبت به همزاد یا آلتراگو خودش، حسن مرتکب شده.

"بادبادک‌های کابل"، رمان تکان‌دهنده‌ای است که در چارچوب تاریخ معاصر افغانستان، روح آدمی را می‌کاود و می‌جورد تا شاید پاسخی برای حقارت هایش بیابد. و این از دید من، والاترین نقش رمان است. در طول خواندن کتاب، من نیز بارها متوقف شدم تا روح خودم را بکاوم و به پرسش‌های شخصی خودم پاسخ بدهم.

اما در باب آن حس افسوسی که در ابتدا گفتم، این بار احساسم اندکی متفاوت بود. این بار کتاب هر چند ایرونی نبود و به زبان فارسی نوشته نشده بود، اما دنیای آن، آدم ها و سرنوشت شان بسیار به من، به ما نزدیک بود. امیر، بابا، حسن، علی و سهراب، همگی برادر و پدر و دوست و کودک خود ما هستند، به همین خاطر فراموش شان نخواهیم کرد. چنانکه راوی نیز بادبادک‌های پر حقارت کودکی خود را هیچوقت نتوانست فراموش کند.