1. رفتن به محتوا
  2. رفتن به مطالب اصلی
  3. رفتن به دیگر صفحات دویچه وله

اصلاحات تفنن آمیز و دستگاه ناسالم دولتی

۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

بخش اندک ديگر از اصلاحات شاه، که جنبه هاي غيرضروري و کودکانه داشت، اصلاحات سالم و مورد نياز را آسيب پذير مي نمود. مثلا تغيير روز رخصتي از جمعه به پنجشنبه و برداشتن رخصتي روز عرفه (روز پيش از عيد) را مثال مي آوريم.

https://p.dw.com/p/QXCl
بخش اندک ديگر از اصلاحات شاه اصلاحات سالم و مورد نياز را آسيب پذير مي نمود
بخش اندک ديگر از اصلاحات شاه اصلاحات سالم و مورد نياز را آسيب پذير مي نمودعکس: AP

بخش دوم

اصلاحات شاه به دليل علايق سنتي مردم که به روز جمعه با نگاه تقدس آميز مي نگريستند، واکنش برانگيز شد. نمونۀ ديگر، الزامي ساختن مردم در نحوه پوشش شان بود. شاه مردم را به پوشيدن کلاه وادار نمود.

وارتان گريگوريان به موارد بيشتري اشاره مي نمايد که در تشخيص کج روي هاي دولت اماني کمک مي نمايد. او مي نويسد: "شايد يکي از بزرگترين ناکامي هاي امان الله خان اين بود که به جاي تأکيد ورزيدن به روي رشد اقتصادي کشور، تلاش ها و امکانات در دست داشتۀ خود را به پرداختن به نشانه هاي پيشرفت و ترقي به هدر داد. مثلاً او وسيله ضبط صوت و بلندگو خريد و ملاقاتگاه ها و هوتل ها تعمير کرد، قهوه خانه و يک سينما را به کار انداخت. صدور پاسپورت را آغاز کرد. به اقتباس از لباس غربي اصرار ورزيد".

دستگاه دولتي با فساد و رشوه ستاني و بالتبع مردم آزاري آميخته شد. دست غالب يافتن کارمندان بي مسؤوليت و خودانديش، به دستگاه دولتي ظرفيت هاي مردم آزارانۀ بيشتر بخشيد. مشهور است که رشوت ستاني و بي بازخواستي بيداد مي نمود و مردم علاقه يي به سهم گيري با مطالبات مرحلۀ پسين شاه نداشتند.

پنداشته مي شود که اين عوامل زمينه هاي رشد مخالفين را بيشتر فراهم آورده بود. از آن جايي که دقت به شاه امان الله خان يا نماد آن دولت او را نيز با خصايل تک روانه و بي اعتنايي به نظرات پيشنهادي و بهبود طلبانۀ همکاران دولتي نشان مي دهد، نتيجۀ حاصله اين است که دولت در بطن خود اسباب سقوط خويش را پرورش مي داد.

روش خودپسندانۀ شاه، که با نياز يک دستگاه مبتني بر مشارکت و همکاري در تناقض قرار داشت، در راستاي حل نيازمندي هاي اساسي مردم قرار نگرفت. در نتيجه به ايجاد فاصله ميان او و مردم و کساني انجاميد که واقع بينانه به اوضاع مي ديدند.

از آن رو، همان مردمي که در مرحلۀ نخست به صداي تشريک مساعي پاسخ گفته بودند، از کنار دولت و شاه برکنده شدند و به نداهايي داعيه داران دين و مذهب که اصلاحات شاه را کفرآميز تلقي مي نمودند لبيک گفتند. شورش هاي شنوار و خوست کمر دولت را شکست. و هنگامي که شورش هاي شمالي تحت رهبري حبيب الله کلکاني آغاز شد، براي جلوگيري از آن به نيرو و تواني نياز بود اما در دولت چنان رمقي باقي نمانده بود.

با توجه به سير همين جريان ها است که عوامل عمده را در خود جامعه و نظام اماني مي توان دريافت. اين نگاه، عوامل ناهنجاري ها، نا به ساماني و شورش ها را در داخل جامعه نشان مي دهد، ابعاد جامعه شناختي آن را برملا مي نمايد. بر بنياد اين نگرش، نظام اماني و دستگاه حکمروايي آن به حيث نظام بحران زا که به تدريج کفايت و درايت را از دست مي داد، در محراق توجه قرار مي گيرد. نگاه از اين دريچه به شورش ها و انگيزه هاي ايجاد آن ها، رويکرد جامعه شناسانه دارد. رويکردي که نقش عنصر قبيله، بافت عنصر دين و مذهب با آن، نازل بودن سطح فرهنگي و سخت جاني سنت ها را مطرح مي کند. در پهلوي آن، نقش ستم کارانۀ دولت و حرف ناشنوي آن را در نظر مي گيرد.

در هيات اين طرز ديد، پيوند ميان اعمال خوب يا بد (اصلاحات سالم و مردم آزاري ها) نظام اماني به عنوان کنش و واکنش در نظر گرفته مي شوند. وقتي با اين ديد به فاکت يابي و سند نگري براي تحقيق پيرامون دورۀ اماني نگريسته مي شود، در نتيجه ملاحظه مي گردد که تکيه اصلي عناصر دارندۀ توان و نيروي واکنش و شورش مسلح، بر عناصر راه يافته و جاي داشته در بافت اذهان مردم عوام است. اين مردم هرقدر از نظام حاکم آسايش نديدند و زنجير پيوندهاي اداري آن را ضعيف تر يافتند، به سهولت به سوي رهبري شورشيان ناراضي کشيده شدند.

رهبران شورشي ضدنظام و اصلاحات اماني، مظهر شعور غالب اکثريت مردم بودند. آن ها پاره يي از اصلاحات شاه و نظام او را در تقابل با باورهاي خود مي ديدند. اين بود که ملاهاي پيش قدم با مشاهدۀ مردم آزاري ها و نارضايتي هاي رو به تزايد مردم، با مشاهدۀ شگاف ها در داخل نظام اماني، نخست جسور شدند و اندک اندک دامنۀ فعاليت شان گسترش يافت. در شورش شنوار، عامل نخست برانگيزاننده بي کفايتي و اعمال تحريک آميز مقامات دولتي بود که محرک شورش هاي بعدي شد.

در جنوبي، ملا عبدالله و ملا عبدالرشيد، با درک و برداشت متفاوت تر از برداشتي که شاه از دين اسلام داشت، در حالت تدارک براي ابراز مخالفت خويش بودند. آن ها معتقد بودند که نبايد غير از قرآن مجيد که

قانون موعظۀ الهي براي رفاه و آسايش بشر است، قانوني از طرف دولت در دستور کار و رهنماي عمل دولت باشد. چنان بود که عمل تدوين قانون اساسي را بدعت غيراسلامي وکفر آميز تلقي نمودند و به حفظ باورداشت هاي آن به خونين ترين اقدامات روي آوردند. دستگاه ناکارا هم بي کفايتي خود را به موقع در معرض نمايش قرار داد. همان بود که در پايان کار شاه ماند و چند صد تن عسکر.

شايعۀ نقش انگليس ها در سقوط نظام اماني

معلوم است که پيرامون اسباب سقوط نظام اماني، برخي ابراز نظرها حاکي از مصلحت سياسي اند و برخي ديگر دارندۀ بار پژوهشي. نظرياتي هم از قرينه سازي و تصورات فاقد سند و مدرک ناشي شده اند.

پيرامون نظام اماني و کارکردهاي ده سالۀ آن، انبوهي از نوشته ها از طرف منابع مختلف افغاني و خارجي، با انگيزه ها و ظرفيت هاي متفاوت به نشر رسيده است. در اين جا به برداشتي هم اشاره مي نماييم که بنيادهاي تاريخ نگري و تاريخ نگاري آن زمانه را تشکيل داده است، چه بسا تا زمانۀ ما نيز به درازا کشيده است. همين که صحبت از عوامل سقوط نظام اماني و يا عوامل شورش ها شده است، انگليس ها و ضرورت محکوميت آن ها مطرح شده است. به اين ترتيب اين طرز تلقي چنان جا افتاده شده که توجه را از دريافت ريشه هاي اصلي و نهفته در خود جامعه منحرف نموده است.

اين طرز ديد بر اين بنا استوار است که مداخلات خارجي به ويژه دولت بريتانيا، نظام اماني را نگذاشت که روي پاي خود ايستاد شود و اصلاحات مورد نياز جامعه را به ثمر رساند. نتيجۀ مسلم چنين منطق و تبيين حوادث و وقايع، شورش هاي مناطق کشور را محصول دستاني مي نگرد که از آستين سياست توطئه و بدخواهي هاي بريتانيا به افغانستان رسيده است. از اين رو همۀ شورش ها و رهبران شورشي به مثابۀ وابسته و ابزار دست ديگران ترسيم شده و در معرض نکوهش قرار مي گيرند؛ وامان الله خان مظلومي است که عليه اش توطئه شده و بايد با او دلسوزانه و ترحم آميز برخورد شود.

ترديدي نيست که هجوم جفاآميز و ويران گرانۀ بريتانيا و مداخلات آن در امور داخلي افغانستان، برگ هاي اندوه بار در تاريخ کشور ما بر جاي نهاده است. در اين هم ترديدي نيست که بريتانيا از اقدام امان الله خان دل خوش نداشت و به اقدام هاي کشور مستقل نمي توانست به ديدۀ مطمين نگاه نمايد. اما هنگام ديدار جامع با جميع عوامل نمي شود که بريتانيا را ايجادگر شورش هاي کشور در آن برهه اي از زمان بدانيم.

حتا اگراز ديدارهاي نادر خان و هاشم خان با ديپلومات هاي آن کشور در فرانسه مثال آورده شود به جاي اين که حاکي از تلاش براي ايجاد شورش باشد، از تلاش براي جانشيني امان الله خان اطلاع مي دهد. از جمله وقتي از ديدار "جنوري 1926 سفير بريتانيا در روسيه آقاي آر. هودگسون با محمد نادر خان ( سفير بريتانيا طور رخصتي به پاريس آمده بود)، صحبت مي شود و يا پيغام هاي سردار محمد هاشم خان به ديپلومات هاي بريتانيا و تلاش هايي که براي ارتباط گرفتن با داخل افغانستان خواهند داشت، نمايانگر بهره گيري ها از تنش هاي موجود در همان وقت بود، نه اين که انگليس ها ايجاد کنندۀ شورش ها بوده اند.

حين تأمل به چنين نگرشي، مي بينيم که همان دو عامل که از آن پيشتر ياد نموديم، از انظار پنهان مي مانند.

يکي عامل سنت گرايي و تجدد ستيزي و آن پندارهايي است که تلاش هاي هر نظام ديگري را نيز که در پي نوآوري باشد، به مصاف و ستيز مي طلبــد. چه آن نظام همراه با نيت مستقل و داراي استقلال در عملکرد باشد و چه وابسته و در پرتو خونريزي بي محابا و ارتش بيگانه.

عامل ديگري که در نتيجۀ نگرش فوق به فراموشي سپرده مي شود، واقعيت ناآگاهي بسياري از کارمندان دولتي از رموز اداري و نظارت نوآوري ها و خصلت دولتي است که از آن در بالا نام برديم. در شوروي همان وقت نيز همين ديدگاه وجود داشت .

"جريدۀ پراودا در 20 دسامبر 1928 از حرکات جاسوسان انگليسي در سرحدات افغانستان خبر داد. جريدۀ "افستيا" مانند جريدۀ پراودا حکومت انگلستان را متهم به مداخله به شئون داخلي افغانستان ساخت. جريده اضافه مي کند که دولت انگلستان نيت دارد بالاي افغانستان حمله نموده و از طريق افغانستان دولت روسيه را تهديد کند."

"مؤرخين غربي اسباب سقوط دولت امان الله خان راعدم صبر افغانان و تعصبات شان مي دانند. دکتور کومين پلات مي نويسد که ملت افغان سرعت و عجله را در تغييرات اجتماعي قبول ندارد."

در مجاورت اين گونه تأملات پيرامون دريافت عوامل تنش ها و ناهنجاري هايي که نظام اماني را درهم پيچيد، تبليغ رسمي دو نظام بعد از دورۀ اماني را نيز ببينيم.

یادداشت: عنوان بخش سوم این تحلیل تاریخی "برخوردها با دوره امان الله خان بعد از سقوط اش" می باشد.

نصیر مهرین

ویراستار: فرهمند