یادی از اشتفان تسوایگ، نخستین اروپایی "خودآگاه"
۱۳۸۷ آذر ۸, جمعه
اشتفان تسوایگ را در میان نویسندگان و فرهنگسازان دنیای غرب "نخستین اروپایی خودآگاه" خواندهاند، نخستین نویسندهای که در آثارش با سرسختی تمام از ایده صلح دفاع میکرد. تسوایگ مینویسد: «تمامی دنیا وطنی است مشترک.» در نگر تسوایگ، آنچه که جنگ جهانی را پدید آورد، نفرت میان ملتها بود؛ میان ملتهای انگلیس، آلمان، فرانسه و دیگران. تسوایگ مینویسد: «چرا این نامهای مسخره ما را از هم جدا میکنند؟»
تنها چیزی در جهان که تسوایگ از آن حقیقتا متنفر است تعصب است، چون تعصب پایمالکننده خرد و دانش است. تسوایگ تعصب و عدم مدارا را میراث انسانیای شوم میداند که نسل به نسل منتقل شده و نتیجه آن سرکوب دگراندیشان و جنگ است.
اشتفان تسوایگ در روز ۲۸ نوامبر سال ۱۸۸۱ در وین به دنیا آمد. پدرش صاحب کارخانه ریسندگی بود و بدین جهت اشتفان کودکی را بیدغدغه مالی سپری کرد. در دانشگاه فلسفه آموخت. دید خود نسبت به جهان را با سفرهای بسیار و درازمدت گسترش داد، سفرهایی که او را تا هند و امریکا نیز برد و از او انسانی ساخت که خود را نه شهروند یک کشور خاص بلکه شهروند جهان میدانست.
در بیست سالگی نخستین مجموعه شعر خود، کتاب «سیم نقرهای» را منتشر کرد. به مرور به عنوان روزنامهنگار، مترجم و نویسنده مشهور شد. تجربه جنگ جهانی اول از او انسانی مخالف جنگ ساخت. در فاصله میان جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم آثار او که با روح انساندوستی و به دور از موضعگیریهای معمول سیاسی زمانه نوشته شده بود، از او نویسندهای محبوب ساخت که نوشتههایش به بسیاری از زبانهای جهان ترجمه میشد.
تسوایگ در زندگینامهها و داستانهای کوتاهی چون «وجدان بیدار»، «سه استاد سخن»، «سخنپردازان سرگذشت خویش» و «آشفتگی احساسات» توانایی خود را در تشریح روان انسانها نشان میدهد. کتابهای اشتفان تسوایگ سالهاست که در ایران نیز جزو کتابهای پرخواننده و مورد علاقه ایرانیان بوده است. یقین است که هر کس که در ایران در خانه کتابخانهای داشته و علاقهمند به ادبیات غرب باشد، نوشتههای تسوایگ را نیز در قفسه کتابخانه خود دارد. چه چیز اشتفان تسوایگ را برای خواننده ایرانی خواندنی کرده است؟
علیرضا منافزاده، پژوهشگر ایرانی علم تاریخ، که نقدی با عنوان «وجدان بر فراز کفر و دین» در نشریه نگاه نو (چاپ تهران شماره ۴۳) در باره کتاب «وجدان بیدار» اشتفان تسوایگ منتشر کرده است، به این پرسش پاسخ میگوید: «من فکر میکنم از میان ایدههایی که در کار تسوایگ به طور کلی هست، ایده بردباری یا آن چیزی که فرنگیها تلرانس tolerance میگویند، بیش از هر ایده دیگری اولا برجسته و چشمگیر است، ثانیا بیشتر به درد ما میخورد و ما را به فکر وامیدارد. شما اگر به کار تسوایگ نگاه بکنید، میبینید که این ایده را بیش از هر ایده دیگری در کارش پرورانده است. اینکه ایمان دینی باید امری باشد فردی و وجدانی به همین ایده بردباری و تلرانس برمیگردد، چون اگر ما تاریخ اروپا را و تاریخ دنیای اسلام را و ملتهای دیگر را نگاه کنیم، میبینیم که دینها و اعتقادات دینی چه خشونتها و خونریزیهایی در این تاریخها به بارآوردند. این خیلی مسأله اساسی است و به نظر من بیش از هر ایده دیگری به درد ایرانیها میخورد.»
به نظر علیرضا منافزاده، نکته دیگر قابل توجه برای ایرانیان در نوشتههای تسوایگ تبلیغی است که او برای دوستی میان اقوام و وحدت اروپا میکند: «مسأله تشکیل اروپا و اینکه اروپاییها بتوانند از این واحدهای سیاسی که بنام دولت–ملت در اروپای آخر قرن هیجدهم و سراسر قرن نوزدهم و حتی اوایل قرن بیستم تشکیل شده است، فراتر بروند و یک وحدتی در اروپا بوجود بیاورند، این ایده را تسوایگ درست بعد از جنگ جهانی اول مطرح میکند و بسیار روی آن پافشاری میکند. حتی در سال ۱۹۳۶ در زمانی که نازیها در آلمان به قدرت رسیده بودند و تب ناسیونالیسم سراسر اروپا را فراگرفته بود، تسوایگ پافشاری میکند روی وحدت سیاسی اروپا و میگوید که وظیفه روشنفکران اروپایی تبدیل کردن نیروی روح اروپایی به یک نیروی پوینده است. این را در مصاحبهای با مجلهای به نام «اخبار ادبی» در سال ۱۹۳۶ میگوید. میگوید که ناسیونالیسم یکی از نیروهایی است که بازدارنده است و نمیگذارد که این روح اروپایی تبدیل به نیروی پوینده بشود. ما اگر نگاه کنیم هم اکنون در ایران با دو مشکل اساسی–تاریخی مواجه هستیم: یکی مسأله حاکمیت دین است و اینکه عدهای بهنام دین بر مردم حکومت میکنند و بنام دین مانع آزادی فکر و بیان میشوند. یکی هم ترس من از درخواستهای قومیای است که میتواند حالتهای خشونتآمیز بخود بگیرد. ما که تجربه بردباری در تاریخمان نداریم، یا اگر احیانا داشتهایم خیلی کم بوده، باید به این مسأله توجه کنیم.»
پس از قدرت گرفتن ناسیونال سوسیالیستها در سال ۱۹۳۳ در آلمان کتابهای تسوایگ ممنوع میشوند. تسوایگ مجبور به ترک وطن میشود. نخست به لندن و سپس به برزیل به تبعید میرود. گسترش جنگ و نفرت ناسیونال سوسیالیستی در اروپا و تنهایی و رنج تبعید و از دست دادن میهن و زبان آشنا سرانجام اشتفان تسوایگ را به افسردگی میکشانند. تسوایگ همراه با همسرش در ۲۳ فوریه سال ۱۹۴۲ در تبعید در برزیل دست به خودکشی میزند.
در نامهای که به عنوان وداع نوشته است، میخوانیم: «جهان زبان من سقوط کرده است. وطن روحی من، اروپا، خود را نابود کرده است. نیروهای من بر اثر سالهای طولانی گشتن بدون وطن از میان رفته. بهتر آن است که به موقع و در وضعیتی که شایسته است به زندگی خود پایان دهم.»