1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

پادشاهی بدون تاج و حاج‌‌آقایی بدون دعا • گپی با اعلیحضرت حاج‌ آقا

کیمیا۱۳۸۶ آذر ۲۶, دوشنبه

برنامه «سرنخ» رادیو دویچه وله تهیه مجموعه‌ای با همراهی وبلاگ نویسان جوان را آغاز کرده که آنها در گپی خودمانی، از خود «غیروبلاگی‌اشان» و کلا از عادت‌هایشان برایمان می‌گویند.

https://p.dw.com/p/CbhX
بارگاه اینترنتی اعلیحضرت حاج آقا!
بارگاه اینترنتی اعلیحضرت حاج آقا!عکس: www.hajiagha.com

این بار گفتگویی داریم با مهران ابراهیمی، صاحب وبلاگ "اعلیحضرت‌ حاج‌آقا، مکتوبات واصله از کالیفرنیا"

دویچه وله: این پارادوکس اسمی "اعلیحضرت‌ حاج‌آقا، مکتوبات واصله از کالیفرنیا" از کجا سر چشمه می گیرد؟

مهران ابراهیمی: در اصل لوگوی وبلاگ من هست: اعلیحضرت حاج‌آقا، پادشاهی بدون تاج و حاج‌‌آقایی بدون دعا. خب، اولین دلیلش این بود که می‌خواستم یک اسمی را انتخاب کنم که جلب توجه کند و به نظر من اسم در وبلاگ ‌نویسی خیلی مهم است. دوم هم این بود که، من متولد سال ۱۳۵۷ هستم. سالی که خب خیلی اتفاق‌ها درکشورمان افتاد؛ انقلاب شد، ارزش‌ها عوض شدند، قهرمانان عوض شدند، اسم‌های خیابان‌ها عوض شد. من هم در اوج همین اتفاقات به دنیا آمدم و پرورش یافتم. توی خانه، خب هنوز خانواده‌ی من یا کلا بیشتر خانواده‌ها از افراد معمولی جامعه، نتوانسته بودند خودشان را به آن صورت با این تغییرات وفق بدهند. بخاطر همین هم فرهنگ و تربیتی که ما در خانه داشتیم یک مقدار بیشتر با قبل از سال ۵۷ مطابق بود. بعد از آن هم در جامعه، که خب ما جزئی از آن بودیم و در آن به مدرسه می‌رفتیم و به ما درس می‌دادند، می‌شود گفت همان تربیت و فرهنگ بعد از سال ۵۷ بود. همین باعث شده بود که نسل من دو شخصیت متفاوت داشته باشد. یک شخصیت داخل خانه و یک شخصیت بیرون از خانه. می‌خواستم کنایه‌ای به همان بکنم که مثلا ما همه‌مان اعلیحضرتی هستیم که تاج و تخت نداریم و حاج‌آقایی هستیم که عمامه و تسبیح داریم، ولی خب دعا نداریم.

بعد، این " کالیفرنیا" از کجا آمد؟ چون نه اعلیحضرت به کالیفرنیا می‌خورد نه حا‌ج‌آقا!

(می‌خندد) کالیفرنیا را البته کسی که وبلاگ من را دیزاین (طراحی) کرد، اضافه کرده بود که مکتوبات واصله از کالیفرنیا. خب چون من توی کالیفرنیا زندگی می‌کنم.

حالا این اعلیحضرت حاج‌‌آقا کی متولد شده؟

اعلیحضرت حاج‌آقا را پارسال در ماه فوریه کارش را شروع کردم. البته من از سال ۲۰۰۳ وبلاگ می‌نویسم. وبلاگ قبلی من مهران‌آباد، مهران‌پلیس بود. بعد به قول معروف ما یک اصطلاحی در وبلاگستان داریم که می‌گوید: یک خانه‌ی جدید خریدم و اسباب‌کشی کردم. به خاطرهمین اعلیحضرت حاج‌آقا وب سایت دات کامش را درست کردم و به آنجا اسباب‌کشی کردم و از فوریه ۲۰۰۷ است که آنجا می‌نویسم.

رنگهای پس‌زمینه‌ی بارگاه اعلیحضرت حاج‌آقا آبی‌ و کمی هم سفید است. حالا این انتخاب ملوکانه از کجا ناشی شده است؟

(می‌خندد) آبی،... خب من خودم آبی را خیلی دوست دارم و توی پست اولم هم در موردش نوشتم که آبی مثل فیروزه، مثل خلیج فارس و سفید معنی امید، معنی جشن، معنی خوشی و حقیقت زندگی ا‌ست.

سوژه های نوشتنت را از کجا می‌‌‌یاری؟

سوژه‌های نوشتن من اتفاق‌های روزمره‌ی زندگی‌ام است. یعنی حالا اتفاقات شخصی‌ای که به عنوان یک مهاجر برایم می‌افتد و همینطور وارد شدن در جامعه آمریکا، تطبیق‌‌دادن خودم با جامعه آمریکا. همینطور مثلاًَ اتفاق‌هایی که در جامعه ایران می‌افتد که باعث می‌شود تاثیراتش روی زندگی من، مثلا رییس جمهورمان یک چیزی در ایران می‌گوید و اتفاق‌هایی که تاثیراتش برای من که الان چندین سال است، یازده سال است ایران نیستم، برای من اینجا می‌افتد.

معتاد هم هستی به وبلاگ‌نویسی‌؟

(می خندد) شدیداً !

ذات ملوکانه: مهران ابراهیمی
ذات ملوکانه: مهران ابراهیمیعکس: Mehran Ebrahimi

چند درصد؟

من حدود... ۶۸درصد! ولی فکر می‌کنم بیشتر از آن است. چون وقتی جواب سوال‌ها را می‌دادم، زیاد صادق نبودم! وقتی از خواب بیدار می‌شوم، قبل از اینکه صورتم را بشورم، لپ تاپم را باز می‌کنم ببینم توی وبلاگستان چه خبره؟

کسی را هم معتاد کردی؟

هم‌خانه‌ام را ! (می‌خندد) ایشان اصلاً وقتی که ما آپارتمان گرفتیم، وبلاگ ‌نویسی را نمی‌شناختند. حالا ایشان هم شدیداً می‌خوانند. وبلاگ نمی‌نویسند، ولی خب، وبلاگ خیلی می‌خوانند.

پس زندگی کردن با تو یک ذره خطرناکه، احتمال اعتیاد خیلی بالاست!

(می‌خندد) شدیداً! اصلاً بیشتر حرف‌های روزمره‌ام در مورد وبلاگ و وبلاگ ‌نویسی است که کی چی گفت و کی چی کار کرد!

پس حالا باید این را ازت بپرسم که وبلاگ‌نویسی چه عوارض جانبی‌ای را برایت به همراه داشته؟

(می خندد) سلامتی... خب من را از زندگی عقب نینداخته. یعنی خب به هرحال درسم را می‌خوانم. ولی از نظر کاری برایم دو، سه ‌بار مشکل ایجاد کرده. من در شهرداری سانفرانسیسکو کار می‌کنم و آنجا خب از کامپیوترهای (سر) کار بیشتر وبلاگ می‌خوانم و این‌ها. رئیسم یکبار من را دید و از من تعهد گرفتند که دیگر توی وب‌سایت‌های خارج از کاری نروم!

چند درصد از روزت را اختصاص می‌دهی به وبلاگ؟

بخواهم دقیقاً حساب بکنم، حداقل دو‌‌‌‌‌‌، سه ساعت در روز. حداقل! (می‌خندد)

چقدر برایت تعداد کامنت‌هایی که می‌گذارند اهمیت دارد؟

مهران: کامنت... خب اوایل که می‌نوشتم خیلی مهم بود. یعنی اگر بگویم که الان هم مهم نیست، دروغ گفتم. ولی خب الان دیگر... چون قبلا اگر ده یا یازده ‌تا کامنت نمی‌خورد، نمی‌نوشتم. حداقل ده یا یازده‌تا. الان که دیگر دو‌‌، سه‌تا هم می‌خورد، پست بعدی را می‌نویسم.

پس یک جورایی "کیلویی" هم وبلاگ می‌نویسی!

(می‌خندد) همه‌ی ما این‌طوری هستیم، فقط من نیستم.

حالا مخاطب‌هایت چقدر برایت مهمند؟

مخاطب‌های من خیلی مهمند، به‌خصوص مخاطب‌هایی که از ایران هستند. برای ماهایی که مهاجرت می‌کنیم، وقتی که از ایران خارج می‌شویم، دیگر همانجا برای‌ ما استاپ (متوقف) می‌شود. واقعاً با جامعه‌ای که داخل ایران هست، دیگر جدا می‌شویم. برای همین خواننده‌هایی که من از ایران می‌گیرم، واقعا برایم مهمند. برایم مهم است که ببینم هموطنانی که بیشترشان هم سن و سال من هستند چی فکر می‌کنند، چطور زندگی می‌کنند، چه ارزش‌هایی برایشان مهم است، الان.

کلاً وبلاگت بهت یک شخصیت جدید داده؟ مثلاً اینکه یک شخصیت خودت، یک شخصیت اعلیحضرتی ملوکانه، یک شخصیت حاج‌آقا و همه‌ی اینها جمع‌شان توی کالیفرنیا!

(می‌خندد) خب اولاً که شخصیت خودم که هست. ولی به هرحال همه‌ی ما وبلاگ‌ نویس‌ها یک مقدار به شخصیت اصلی خودمان در وبلاگ‌هایمان خیانت می‌کنیم. من فکر می‌کنم شامل همه می‌شود و نه فقط من. ولی نمی‌دانم، من متاسفانه یا خوشبختانه خیلی شخصیت اعلیحضرتی بهم داده می‌شود تا حاج‌آقایی. خیلی‌ها من را بعنوان مثلاً...، حتا ایمیل‌هایی که می‌نویسند همه بیشتر کلمه‌ی اعلیحضرت را به‌کار می‌برند تا حاج‌آقا را.

وبلاگستان بهت چیزی داده که دنیای واقعی نتوانسته بدهد؟

بله. من به هرحال به عنوان یک مهاجر، به عنوان کسی که خودم تنها به آمریکا آمدم، بدون اینکه هیچ پشتوانه‌ای داشته باشم. وبلاگ‌نویسی الان دوستان واقعی را وارد زندگی من کرده است که واقعاً می‌توانم بگویم خانواده‌ی دوم من هستند. بعضی‌هایشان را خب از نزدیک می‌بینیم و با آنها رفت ‌وآمد دارم و بعضی‌ها را هم اصلاً تا حالا ندیدم ولی همین قدر که تلفنی با آنها در تماس هستم و ایمیل می‌زنیم، به عنوان یک دوست در زندگی خودم می‌شناسمشان. بله... واقعا فکر می‌کنم این هدیه‌هایی هستند که وبلاگستان به من داده و من واقعاً هم خوشحال هستم و خدا را شکر می‌کنم برای این موضوع.

در برنامه‌های آتی "سرنخ" قصد داریم که وبلاگ نویسان جوان را همراهمان کنیم و بیشتر با آنها آشنا شویم. به امید این که چنین گپ‌هایی باعث شود که آن دسته از وبلاگ نویسانی که به دنیای مکتوب دل بسته‌اند نیز ترغیب شوند و در یکی از برنامه‌ها در کنارمان باشند. خلاصه، در سرنخ به روی همه باز است. فقط یک ایمیل کوچک کافی است، به آدرس persian@dw-world.de! فقط یادتان نرود که در قسمت subject ذکر کنید: sar-nakh weblog