1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله
هنر

مرثيه‌ای برای شکسپير • مصاحبه با منوچهر رادین، بخش ۱

"مرثيه‌ای برای شکسپير" کاری است از گروه نمایشی "همگان" به کارگردانی منوچهر رادين، که در شهرهای مختلف آلمان به روی صحنه رفته است. نمايشنامه را رادين بر اساس قصه ای از شهروز رشيد نوشته است. مصاحبه‌ای با منوچهر رادین

https://p.dw.com/p/AiKu
منوچهر رادین
منوچهر رادینعکس: Homayon Fateh

دویچه وله: اجرای آخر "مرثيه ای برای شکسپير" چه تفاوتی با اجراهای قبلی داشت؟ چه کمبودهايی داشتيد و چه تغييراتی داديد؟

منوچهر رادين: اصولأ اجراها با هم متفاوتند. نه به خاطر صحنه، که هر بار خانه جديدی است برای اعضای گروه و بايد خود را با اين خانه جديد بر اساس امکانات تطبيق دهند؛ بلکه اصولأ من تا کنون طوری کار کرده ام که هيچ اجرايی را به شکل قبل عينأ پيش نمی بريم. در اين فاصله ای که معمولأ بيست روز، يک ماه يا دو ماه بين اجراها هست؛ ما باز هم کار می کنيم و از صحبت هايی که با تماشاگران می کنيم؛ نقدهايی که می شود و گفتگوهايی که بين خودمان صورت می گيرد؛ حتی در متن نيز تغيير می دهيم. به نظر می رسد که در اين اجراها در واقع نمايشنامه تدوين می شود. درست مثل خود زندگی که در حال شدن است. در اجرای آخر هم تغييراتی بر اساس امکانات صورت داديم. آن طور که ما ديديم و بعد صحبت کرديم؛ اجرای آخر يکی از بهترين اجراهای ما بود و از اين بابت خيلی شوق کرديم و در چهره همکاران من هم اين موضوع کاملأ محسوس بود.

علاوه بر اين که بر اساس امکانات موجود در هر شهری ممکن است چيدمان صحنه تغيير کند، تغيير در خود اجرا به چه شکل صورت می گيرد؟

بعضی اوقات من و به ويژه حميد سياح زاده خيلی غرق اين داستان می شويم. به فضا آشنا هستيم؛ جمله های تازه می سازيم و جواب همديگر را می دهيم. در آخرين اجرا هم اين کار را کرديم. ميزانسن بين من و او کاملأ آزاد است. يعنی کارهايی که من در اجرای آخر روی صحنه کردم خيلی هايش در همان لحظه صورت گرفت. ما هيچ قرار ميزانسنی نداريم. بر اساس حالت و موقعيت حرکت می کنيم. البته يکی دو فراز هست که ما آن ها را مشخص و رعايت می کنيم. آن هم به دليل اهميت موضوع. بقيه اما ميزانسن آزاد است.

"مرثيه ای برای شکسپير" بر اساس قصه ای از شهروز رشيد کار شده است. چه چيز اين قصه شما را تحت تأثير قرار داد که آن را به نمايشنامه تبديل کرديد؟

اين کارهای اصطلاحاً "زير پوستی"، که شخصی با خود و درون خود مشغول است و تصوير کردن دنيای ذهنی آدم ها، برايم خيلی جالب است. اين قصه را در مجله آفتاب چاپ نروژ که اکنون ديگر منتشر نمی شود، خواندم. از طريق همين مجله با آقای رشيد در برلين تماس گرفتم و به او گفتم که اين قصه را می خواهم به نمايشنامه تبديل کنم. تا اين که برای اجرای نمايش "زندگی، آه زندگی" به برلين رفتم و در آن جا يکديگر را ملاقات کرديم و توافق آقای رشيد را گرفتم. به او گفتم من کار خودم را انجام می دهم. يعنی اين قصه وقتی منتشر شده متعلق به همه است و من نگاهی به آن دارم که در تداوم کار ممکن است چيز ديگری شود چون روايت اين داستان با اول شخص مفرد است.

شخصيت داستان از آن چيزی که قبلأ بوده و حالا از آن فاصله گرفته است؛ صحبت می کند. نوعی بيماری روشنفکری يا کتاب زدگی که اکنون از آن شفا يافته است. خودش را به جای شخصيت های کتاب ها می گذاشته و آن ها را در زندگی تکرار می کرده است؛ برای اين که خود را شبيه به آن ها می ديده؛ حال می خواهد قهرمان داستان باشد يا ضدقهرمان، فرقی نمی کند.

در اجرای اول در سال ۲۰۰۳ – ۲۰۰۴، همان نثر اول شخص را کار کرديم و ما (بازيگران) شخصيت های آن را به هم پاس می داديم. بازيگر شخصيت ثابتی نداشت. در واقع طرح اول به مقدار زيادی هنوز قصه بود. در هر شهری هم که اجرا داشتيم يکی از دوستان آن شهر را دعوت می کرديم تا با ما همکاری کند و متنی را به او می داديم تا بخواند. در اصل قصه، از همسر قهرمان داستان فقط نام برده می شود و حضوری ندارد. تنها گفته می شود که او را ترک گفته است. اين زن را فقط در صحنه خروج از خانه اضافه کرديم و هر بار يکی از خانم های ساکن شهرِ برگزاری نمايش، آن را بازی می کرد.

از اوايل سال ۲۰۰۶ من به همراه سياح زاده، گروه اجرای اين نمايش را تعيين کرديم و روايت جديدی از اين قصه را شکل داديم. افراد ديگری را نيز به بخش های مختلف اين کار گروهی اضافه کرديم.

در ارتباط با روند شکل گيری همين نمايشنامه و اصولأ به طور کلی از نظر شما برای يک نمايشنامه نويس تبديل داستان به نمايشنامه چه دشواری هايی دارد؟

مرضيه طبائی، در "مرثيه ای برای شکسپير"، اجرای آخن
مرضيه طبائی، در "مرثيه ای برای شکسپير"، اجرای آخنعکس: Homayon Fateh

رادين: من سال هاست اين کار را می کنم. نمايشنامه نويس، لزوما قصه پرداز نيست يا لازم نيست خالق آن قصه باشد. من به عنوان نمايشنامه نويس وقتی موضوع يا فضايی را برای کار انتخاب می کنم طبيعتأ بايد طرح ابتدايی ای در اين مورد داشته باشم تا بتوانم بنويسم. در اين نوشتن، چشم اندازی از يک شخصيت دارم. اين شخصيت آرام آرام پيدا می شود و در فضايی که به سر می برد، شخصيت های ديگر نيز شکل می گيرند؛ سايه روشن هايی از شخصيت ها، تيپ ها، فکر و گفتگوهای درونی هويدا می شوند؛ تا جايی که حس می کنی کار تمام است.

اين شکل کار به مراتب ساده تر از آن است که بر اساس قصه يا داستانی که خالق آن کس ديگری است نمايشنامه بنويسی. برای آن که چارچوب قصه ی موجود، نمايشنامه نويس را محدود می کند. يافتن شخصيت ها و ارتباطاتی که شما حالا برای اين آدم ها و فضای بين شان قائل هستيد می خواهند قصه را بشکافند و از آن رها شوند. از آن جايی که آن قصه حضور دارد و مرزهای مشخص خود را داراست؛ نمايشنامه نويس را محدود می کند. زمانی که در اين مرزها و محدوديت ها درزی پيدا شد؛ نمايشنامه نويس احساس خرسندی می کند. در اين موقعيت است که از قريحه و ذهن نمايشنامه نويس چيزی تراوش می کند و "نمايش" هويدا می شود که می توانيم بگوييم به مقداری مهارت، جسارت يا تجربه هم نيازمند است.

در اين جا بحث وفاداری به اصل متن هم پيش می آيد. در خيلی از مواقع که نمايش يا فيلم بر اساس داستانی ساخته شده؛ خالق داستان به عدم وفاداری کارگردان اعتراض می کند و ربطی بين اثر خلق شده و داستان خود نمی بيند. شما تا چه حد به وفاداری به اصل متن معتقديد؟

وقتی کاری بر اساس داستان "ديگری" انجام می دهم اصلأ به "وفاداری" فکر نمی کنم و تا آخر آن نيز خود را پاسخگو نمی دانم. برای اين که داستان نويس کار سفارشی که به من نداده است. آقای رشيد، هم در اجرای اول ما در شهر کلن – همان اجرای دو سه سال پيش که به قصه خيلی نزديک تر بود – و هم در اجرای ماه گذشته در فرانکفورت حضور داشت. در اجرای اول خيلی متأثر شد و حتی برای آدم نمايش گريه کرد. در اجرای اخير تماشاگران از وی پرسيدند که اين نمايش بر اساس قصه شماست و او پاسخ داد اين نمايشنامه ای مستقل بود. قصه را من نوشته ام و نمايشنامه را رادين.

شخصيت نمايش، همان شخصيت داستان است اما اين جا (در نمايش) با حضور آدم های ديگری که شما آن ها را مشاهده می کنيد واز ذهن من (رادين) عبور کرده ا ند مواجه می شويد. اجراهای دور دوم با اجراها ی دور اول خيلی فرق می کنند و نيز هر اجرا با اجرای پيشين تفا وت دارد. کار ما اين بار بيشتر نمايشنامه و نمايش است تا قصه. نمايشنامه ی ما دارد نوشته می شود.

منوچهر رادین و حمید سیاح زاده، در "مرثيه‌ای برای شکسپير"، اجرای آخن
منوچهر رادین و حمید سیاح زاده، در "مرثيه‌ای برای شکسپير"، اجرای آخنعکس: Homayon Fateh

آقای رادين شما از سال های دور در عرصه تئاتر ايران با بزرگان آن همراه بوده ايد و چند نمايشنامه شما با استقبال شايانی در کشور مواجه شد از جمله "نمايش طولانی" که تقريبأ در سراسر کشور به روی صحنه رفت. از کارهای پيش از انقلاب خود کمی صحبت کنيد. کدام را بيشتر می پسنديد؟

من "ابراهيم توپچی و آقا بيک" را خيلی می پسندم. "نمايش طولانی" را هم دوست دارم. در سال ۱۳۴۹ نوشتن "ابراهيم توپچی و آقا بيک" را شروع کردم. قصه يا داستان، طنزی است مربوط به دوران قاجار و قشون آشفته ی ايران به نام "داستان جنگ ترکمن" که کنت دو گوبينوی فرانسوی نوشته است. گوبينو مستشار بود و مأموريت دولتی داشت که به ايران و آسيای ميانه سفر کند. داستان مربوط به قشون ايران و حقانيت بخشيدن به حضور مستشارها ی نظامی فرانسوی(برای زمان ما آمريکايی) می شد. ترجمه اين قصه را آن زمان در مجله نگين خواندم، روی آن کار کردم و اين نمايشنامه را نوشتم. آقابيک در اين قصه ی گوبينو آدمی است که زن نسازی دارد و برای رهايی از دست زن خود به سربازی می رود به جنگ ترکمن (برای زمان ما ظفار) فرستاده می شود. من خودم آن زمان افسر وظيفه بودم و عملأ با اين گونه مسائل برخورد داشتم. به همين دليل هم روی اين داستان کار کردم تا اين که چاپ اول اين نمايشنامه توسط انتشارات بابک در سال ۱۳۵۱ منتشر شد. در سال ۱۳۵۴ تجديد نظری در آن کردم که رکن الدين خسروی آن را کارگردانی کرد و در آن، جعفر والی، اکبر زنجانپور، جمشيد لايق و سهراب سليمی...(و از جمله من) بازی کردند . اين البته دومين نمايشنامه من بود. نمايشنامه اولم "دنيا در يک قوطی کبريت" بود که زمان دستگير شدنم در خانه، يکی از مأموران تيزچنگ امنيتی آن را پيدا کرد که ديگر به من بازگردانده نشد و از آن جايی که من هميشه به هنگام نوشتن دست نويس های قبلی را دور می ريختم اين نمايشنامه در عمل به سرقت رفت و مفقود شد. اين را هم اضافه کنم که قبل از کار تئاتر، در دوران دبيرستان، کار دوبله هم می کردم و اساسأ از آن طريق با ديالوگ آشنا شدم.

ايده و طرح "نمايش طولانی" به نوع شغل من و مشغوليات ذهنيم در يکی دو موسسه تحقيقات اقتصاد کشاورزی درسال های ۱۳۵۵- ۱۳۵۴( ۱۴- ۱۳ سال پس از اجرای قانون تقسیم اراضی) برمی گشت. ما، برای کارهای تحقيقاتی در زمينه کشاورزی به نقاط مختلف ايران سفر می کرديم و در اين سفرها با کشاورزانی که متحمل بی عدالتی های بسياری بودند و با اين حال هنوز هم از ترس خدا و قیامت و دین و مذهب، به اربابان سابق خود که اغلب به شاه نفرت می ورزيدند؛ بهره مالکانه می پرداختند برخورد داشتيم . اين روابط و برخوردهای متناقض بر من که آن زمان (مثل حالا) جوان پرانرژی و پرکاری بودم خيلی اثر گذاشت. مجموعه اين مشاهدات و تجربيات موجب ايده ی "نمايش طولانی" شد که پس از تکميل، جعفر والی آن را به روی صحنه برد و فرزانه تائيدی، پری اميرحمزه، آتش تقی پور، فيروز بهجت محمدی، جمشيد مشايخی، سيعد اميرسليمانی، سهراب سليمی، حسين افصحی، جعفر والی و ديگردوستان بازيگر در آن بازی کردند.

يک شرکت عظيم وارداتی، صادراتی، تجارتی و خدماتی را تصورکنيد که برای کشت مکانیزه (کشت و صنعت) به روستا می رود و از طرف ديگر روستائيانی را که از فرط استيصال به شهرها مهاجرت می کنند. شخصيت های نمايشنامه را در صفحه حوادث روزنامه کيهان پيدا کردم. در خبری آمده بود که: " "بابا ناز": چگونه "رنگين طلا" را کشتم! "... تکان خوردم. چه داستان جان گدازی! و چه اسم های زيبايی! خبرنگار روزنامه کيهان با "باباناز" که يک کارگر ساختمانی مهاجر به تهران بود؛ مصاحبه می کند و از او می پرسد که چرا "رنگين طلا" را کشته است و او داستان را نقل می کند: "رنگين طلا" از دختران روستايشان "زرين باغ" است که از بچگی به اصطلاح به نام او شده بوده. "باباناز" يک هفته از مهندس مرخصی می گيرد و برای ديدار خانواده به روستا می رود. دختر به هنگام بازگشت "باباناز" به او می گويد من را با خودت ببر و او پاسخ می دهد که در تهران جايی و مکانی ندارد و شب ها در ساختمان نيمه تمام شرکتی که در آن کار می کند می خوابد. اما "رنگين طلا" او را دنبال می کند. "بابا ناز" هم تخته سنگی را بر سر او می کوبد و جنازه او را به دره ای پرتاب می کند و به تهران (شرکت) باز می گردد.

من اين داستان را تغيير دادم؛ به اين شکل که "بابا ناز" به شهر تهران (شرکت) می آيد و به مرور با دوز و کلک های مختلف وضع خوبی پيدا می کند و سرانجام با شرکت به روستای خود برمی گردد و عليه هم ولايتی هايش کار می کند. با اين نمايش می خواستم تضادها و تناقضات در جامعه آن زمان را نشان دهم.

به نظر من چیزی همچون انقلاب ايران آرزوی فروخورده انبوه حاشيه نشين های شهرها هم بود که از آسمان رسيد. مردم يا به اصطلاح شهروندانی را که درشهرها و به ندای رهبران به خيابان ها ريختند و بعدها به جان يکديگر افتادند و انقلاب را ثمره فعاليت های خودشان می دانند و حالا اکثرا به اصطلاح از کرده پشيمانند را نمی گويم ؛ آن هايی را می گويم از لايه های زيرين؛ پا رکابی ها؛ هيچ ها؛ که با ترس و ترديد پا در انقلاب شهری نهادند و خواستند خودشان را بالا بکشند و همشهری شوند؛ کشتند و کشته شدند و به جایی در واقع نرسيدند. "نمايش طولانی شهروندان" در جامعه ما (ايران) همچنان ادامه دارد.