1. رفتن به محتوا
  2. رفتن به مطالب اصلی
  3. رفتن به دیگر صفحات دویچه وله

یادمانی از براتعلی تاج

۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

سال 1910 يعني درست يک قرن پيش از امروز کودکي در دره ي ترکمنِِ سرخ پارسا چشم بر روستايي گشود که بوي فقر و تهيدستي، و فراموشي از در ديوار آن فرو مي ريخت. نام کودک را براتعلي گداشتند.

https://p.dw.com/p/QsuS
«براتعلی تاج سال ها در زندان ماند، اما شعار آزادی سر داد»عکس: Flickr/Still Burning

براتعلي که در پنج سالگي با دو برادر ديگرش دست در دست ماماي نانوايش، سرزمين سوخته را به سوي سرنوشت ناپيدايي رها مي کرد، نه از آن چه بر هزاره جات او گذشته بود آگاه بود و نه از مصيبتهايي که در آينده سراغش را خواهد گرفت. يک سال از جنگ جهاني نخستين و 17 سال از پايان جنگهاي آزاديخواهي مردم هزارستان در برابر اميري خود کامه و فرمانروايان خون آشام مي گذشت.

جنگهاي خونين سالهاي 1881 تا 1893 سرزمين پدري او را به خاک و خون کشيده بود. هرچند زنان و مردان شجاع ، رنجبر و سخت کوش هزاره ، چندين سال در برابر لشکر خونخوار و بيدادگر امير جنگيدند و پايداري کردند، اما سر انجام به زانو در آمدند.

امير که از تمام کشور مرد جنگي عليه مرم هزاره گرد مي آورد، دراني هاي قندهار تنها پنجصد تن به لشکر او فرستادند و در واقع اچکزايي ها و دراني ها به شدت از فرمان امير سرکشي کردند و به جنگ در برابر هزاره ها نپيوستند . امير در نکوهشنامه يي به آنان با بي آزرمي مي نويسد:

«اگر شما مرد بوديد و ننگ افغاني مي داشتيد بايد دو خانواده يک تن به جنگ مي فرستاديد... شورشيان هزاره را در هم مي کوبيديد و آنان را از خاک افغانستان بيرون مي رانديد.(1)

با دريغ که آرمان نامقدس امير بر آورده مي گردد و مردم اين سرزمين به سختي در هم کوبيده مي شوند. امير خود به دليري و نستوهي آن مردم باور دارد و در کتاب نام نهاد خويش چنين مي نويسد: «اکنون که اين طايفه ي بزرگ و زحمتکش و شجاع را با اوطان و اصليت آنها به مطالعه کنندگان کتاب خود معرفي نمودم؛ شرح وسايل و نتايج جنگ مذکور را بيان مي نمايم". (2)

قصد امير آنست که مردم اين سرزمين را يکسره نابود و سربه نيست کند. او در نامه ي بيست و هشتم اکتوبر 1892 خويش، چنين فرماني را به فرماندهانش گسيل مي دارد:

«با تأکيدات فروان به شما دستور داده مي شود که هزاره ها (که) مردم گمراه و خطرناکي هستند، نهايت تلاش تان را به خرج دهيد اين مردم را چنان بکشيد و نابود کنيد که حتي نامي از آنها در داخل مرزهاي افغانستان باقي نماند. (3)

تا سپتامبر 1893 هزارستان به خاک و خون کشيده مي شود و از سرهاي بريده، همه جا کله منار مي افرازد. امير چنان سنگدل و ستمباره است که از شنواري ها و مردم بي گناه و بي پناه نورستان نيز کله منار برپا مي کند. سرهاي بريده اهالي هزارستان به قندهار فرستاده مي شود و به روايتي تنها از ارزگان سي بار قاطر سر بريده هزاره به کابل فرستاده شد.

داکتر حسن کاکر تنيجه ي اين جنگها را چنين فشرده مي سازد:

1. دارايي ها و مراتع مردم هزاره مصادره و در ميان افغان هاي دراني و غلزايي منطقه ي ارزگان توزيع گرديد.

2. اسراي مردم هزاره در باز آزاد فروخته مي شد و خزانه ي پادشاهي سهم خود را در اين تجارت دريافت مي داشت.

3. به خاطر تخريب خانه ها و مزارع خود، و ترس از بردگي، بسياري از هزاره ها به کشورهاي همجوار پناهنده شدند.

4. رهبران سياسي و مذهبي مردم هزاره راهي زندانها و مسلخ خانه ها شدند؛ در نتيجه توده ي مردم بدون رهبري ماند.

5. هزاره ها مورد بدرفتاري هاي مذهبي قرار گرفتند و مجبور به پيروي از مذهب سني شدند. رهبران مذهبي اهل سنت در سراسر هزاره جات مستقر گرديدند.(4)

براتعلي تاج از چنين سرزمين سوخته يي، از کنار کله منارها، از ميان برده ها و دختران و پسران بي گناه و نگون بختي که به بهاي اندک بر سر بازار سودا مي شدند، راه کابل را مي گيرد. درکابل در کنار تنور سوزان ماما مي زيد، اما آرزو ندارد تا نانواي چيره دستي گردد؛ بل در دل دارد تا بياموزد و خجسته اين که ماما هم زمينه را براي آموزش اورا تنها مهيا مي سازد. او در مرادخاني به مدرسه ي«صداقت» پذيرفته مي شود و از همانجا صادقانه زيستن را نيز مي آموزد. مدرسه را به شايستگي مي خواند و سرانجام در سال 1928 به کارواني مي پيوندد که يک صد تن دختر و پسر را براي آموزش بيشتر به ترکيه گسيل مي دارند. نخست در مدرسه ي (ادرنه) و پس از آن در(حيدر پاشا) در شهراستانبول به آموزش مي پردازد و با شايستگي سالهاي مدرسه رابه پايان مي برد. او ديگر با بيخبري پنج سالگي خويش بسيار فاصله گرفته است و آموزش و آزمون و سير درآفاق، ذهنش را تابناک ساخته است. هم از ستمي که اينک به شيوه يي ديگر بر ميهنش بيداد مي کند، وقوف دارد؛ هم از عدالت اجتماعي يي که در آن سامان، سيمرغ و کيميا شده است، آگاه است. اينک ديگر او به درستي وضعيت دردناک اقتصاد کشور را مي داند و مي شناسد. تمرکز سرمايه ي بزرگ انحصاري و اداره سياسي و اقتصادي کشور در مشت تني چند ازسرمايه داران و زمينداران بزرگ، بحران بيکاري، محروميت کارگران از ابتدايي ترين امتيازات و شيوه ي زندگي اندوهبار خرده کارگران زراعتي، او را بر اين مي دارد تا نخست به آموزش حقوق بپردازد و به دنبال آن تجربه هايي در حوزه اقتصاد فراگيرد. از اين رو پس از پايان دادن به دانشگاه حقوق يک سال ديگررا در پژوهش هاي اقتصادي در بانک مرکزي استانبول مي گذراند تا باشد که در اين هر دو حوزه، کار آزموده شود و مرهمي بر زخمهاي ناسور سياست و اقتصاد ميهنش بيابد.

سال 1320( 1941) به کشور بر مي گردد. او اگر در هنگام جنگ جهاني نخست از زادگاهش به کابل شتافته بود تا چيزي بياموزد، اکنون در هنگام جنگ دوم جهاني راه کابل را گرفته تا اگر بگذارند نسخه يي را براي درد اقتصادي آن سامان، جستجو کند. اينک هشت سال از حکمروايي عموي مستبد شاه مي گذرد. زندانها مالامال است از دانشيان، روشنگران و روشن نگران. چند سالي مي گذرد و روزگار ديگري فرا مي رسد؛ و جنگ دوم جهاني پايان مي يابد و جهان دو شقه مي شود . شقه يي به اين ابرقدرت و شقه ي ديگر به ابرقدرت ديگر تعلق مي گيرد. اسباب و فشارهاي گوناگون دروني و بيروني، باعث مي شود که در سرزمين تاج، اريکه ي عمويي که سيزده سال تمام نفس ها را در سينه ها حبس کرده بود؛ به عموي ديگري سپرده شود .

ثور1325 (9 مي 1946) زندانيان آزاد مي گردند . مژده ي آزادي بيان، آزادي مطبوعات، پارلمان و بلديه ي انتخابي، درهمه خانه ها مي پيچد. سال 1950 قانون مطبوعات نافذ مي گردد؛ و در کابل جريده هاي غير دولتي انگار، نداي خلق، وطن، نيلاب، ولس، و آيينه انتشار مي يابند ـ حتي در شهر ميمنه نيزنامه ي« اتوم» به نشر آغاز مي کند. حکومت خودکامه جايش را به حکومتي مي سپارد که نقاب مردم سالاري بر چهره افگنده است. سخن از آزادي بيان است و آزادي مطبوعات و شوراي انتخابي؛ هرچند قانوني براي تشکل احزاب سياسي تدوين نمي گردد، اما چند حزب سياسي به ميان مي آيند که حزب«وطن» از شمار نامدارترين اين جمعيت هاست که در شانزدهم ماه جدي 1329 (1950) بنياد گذاشته مي شود. درآيين نامه ي اين حزب پاسداري از تماميت خاک و استقلال ميهن، تعميم مردم سالاري، تقويه ي وحدت ملي، کوشش در راه توسعه ي معارف، اقتصاد و تندرستي همگان، تأمين عدالت اجتماعي و پاسداري حقوق مردم،رفع مفاسد اجتماعي و حرمت و پاي بندي به صلح جهاني گنجانده شده است.

آن گونه که مي نگريم؛هسته ي اين حزب را مردم سالاري و جست و جوي عدالت اجتماعي مي ساخت و کساني هم که به اين جريان پيوستند از نخبگان فرهنگ و دانش واز دلسپردگان ميهن، آزادي و مردم بودند. شادروان غبار که رهبري جمعيت را به دوش داشت از ديگر بنياد گذاران حزب چنين نام مي گيرد: « سرور خان جويا، مير محمد صديق خان فرهنگ، فتح محمد خان ميرزاد، نور الحق هيرمند، براتعلي خان تاج و عبدالحي عزيز».(5)

با دريغ نمايش مردم سالاري عمر کوتاهي دارد و به بيان حافظ:
« خوش درخشيد ولي دولت مستعجل بود» بار ديگر زندانهاي گرسنه ي کابل عطش به کام کشيدن روشنفکران را دارند و تاج با همسنگرا ن و همرزمان خويش به زندان مي افتد ؛ اما شگفتي انگيز اين است که در زندان نيز نوميد و دلشکسته به کنجي نمي خزد و مويه سر نمي دهد. او بر آن است تا از دانشي که آموخته است، ديگران را نيز بهره دهد. شادروان سرورجويا خامه زن توانا و رزمنده ي نستوه در يادداشتهاي سال نخست زندان خويش مي نويسد: « همچنان آقايان غبار، اعتمادي، عزيز فرهنگ و تاج که هر يکي از علوم و تخصص، تاريخ، حقوق و اقتصاد، اجتماع و سياست و امور مالي بهره ورند، هفته ي هفت روزدر فراغ از وظايف شخصي و انديوالي جلسه هاي حزبي تشکيل داده بالنوبه براي دوازده (تن ديگر) کنفرانسهاي بلند بالايي مي دهند شبيه بعضي از تکيه خانه هاي فقير چنداول. در اين جلســات ما هم، نسبت به گريه کننده و شـــــــنونده، مرثيه خوان و واعظ بيشتر است. بعض روزها که من خودم را براي حاضر کردن درسهاي انگليسي و تفکرات شاعرانه در اتاقي پنهان مي کنم، مرا هر قسمي باشد پيدا کرده از بستر تمارض کشان کشان مي برند»(6)

تاچ از بهار1331 تا تابستان 1340 در زندان مي ماند . شاد روان فرهنگ مينويسد: «صدر اعظم براي بار اول درصدد آن شد که عناصر آزاديخواه را به سوي خود جلب نمايد از جمله دکتور عبدالرحمن محمودي و براتعلي تاج را از حبس رها کرد در حالي که سرور جويا قبل بر آن پس از سپري نمودن 22 سال در زندانهاي سياسي وفات يافته بود. تاج و محمودي نيز به قدري در زندان رنج و فشار ديده بودندکه يکي در فاصله ي چند هفته و ديگري در مدت چند ماه بعد از رهايي چشم از جهان پوشيد.» (7)

فرهنگ درست مي نويسد که تاج و محمودي در زندان رنج فراوان کشيدند آن گونه که جويا کشيد و در زندان درگذشت اما اين سخن نادرست است که جويا پيش از رهايي اين دو تن در گذشته بود. جويا در همان سال اما در دهم ماه جدي در زندان جان سپرد. او خود در همان سال و يک ماه پس از رهايي اين دو تن در يادداشتهاي زندان مي نويسد:

«اواخر سنبله است و اوايل ميزان. هوا و فضا معتدل است و خوشگوار؛ نه برودت گزنده است و نه حرارت زننده يي .غرض فصل خوب و پر حاصل و موسم پرمسرتي است. همه کس بايستي به اندازه ي توانايي خود از خواب و خور بهره داشته باشد و خوش زيست نمايد. گرچه رهايي دو نفر از همقطاران دکتور و تاج ما را براي چند روزي تکان داد، اما متعاقب آن مژده هايي براي رهايي بازماندگان هم رسيد» (8)

افزون براين تاج نستوه در پايان ماه اسد 1340 رها مي گردد و تا چهارم اسد سال 1342 يعني نزديک به دو سال زندگي مي کند و آنگاه ناگهاني و به گونه ي مرموزي در زاد گاه خويش از جهان چشم مي پوشد. بدين گونه محاسبه ي فرهنگ در اين خصوص نيز درست نمي آيد. باري اگر قرار باشد زندگي و انديشه ي تاج را بتوان در چند جمله فشرده ساخت اين چند جمله ي کوتاه به دست مي آيند:

ـ او مردي بود که از ميان مردماني کوشا و رنجيده برخاست. طعم تلخ شوربختي را چشيد و در فقر و تهي دستي بزرگ شد.

ـ او از کودکي تا جواني درآموزشهاي خويش از موفقيت هاي چشمگيري برخوردار بود و از نخستين کساني به شمار مي رود که عاليترين آموزش و تجربه را در حقوق و اقتصاد داشت و سخاوتمندانه ماحصل اين آموزشها را هم در اختيار ديگران گذاشت.

ـ او به دانش رسمي و سياست نظري بسنده نکرد و از راه پيوستن به جمعيت وطن، عشق سوزانش را به ميهن، آزادي، عدالت اجتماعي و مردم سالاري نشان داد.

ـ او با ايجاد شرکت هزاره جات خواست که براي مردم زحمتکش آن سامان زمينه ي اقتصادي توسعه يافته را مساعد سازد که امانش ندادند وراهي سلول زندانش کردند.

ـ او که دل به آزادي، عدالت اجتماعي و مردم سالاري داده بود، در راه بر آورده ساختن اين انديشه، همه ي تلخي هاي زندگي و شکنجه هاي زندان را به جان پذيرفت و نزديک به ده سال از عمر پنجاه و سه ساله را در زندانهاي توقيف و دهمزنگ کابل به سر برد.

ـ او نستوه و دلير و باورمند به انديشه هايش بود و در سالهاي دراز زندان نيز به کنجي نااميد نگشت، بل داشته هاي ذهني خويش را با همسنگرانش قسمت کرد. از همانجا پنهاني بر زرورقهاي سگرت نوشت و به بيرون فرستاد تا باشد که از اندوخته هايش ديگران نيز بي بهره نمانند.

او ساليان دراز در قفس ماند اما سرود آزادي سر داد. سالها در بند بود اما آزاده زيست. يادش گرامي باد!

نویسنده: لطیف ناظمی

ویراستار: عاصف حسینی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) هزاره ها(تاريخ ، فرهنگ، سياست، اقتصاد). حسن پولادي، ترجمۀ علي عالمي کرماني، تهران:1381،ابراهيم شريعتي.ص.321.

(2) سفرنامه و خاطرات امير عبدالرحمن خان و .. ترجمۀ غلام مرتضي خان قندهاري ،به کوشش ايرج افشار سيستاني، تهران: 1369،موسسۀ انتشاراتي و آموزشي نسل دانش.ص. 288.

(3) همان. ص.369.

(4) هزاره ها. صص.349،350.

(5) افغانستان در مسير تاريخ. مير غلام محمد غبار. جلد و اول و دوم. پشاور:1380، مرکز نشراتي ميوند.ص. 244.

(6) صحيفه يي از حيات زندان( يادداشتهاي زندان سرور جويا)، ص.4.

(7) افغانستان در پنج قرن اخير. مير محمد صديق فرهنگ. جلد اول ،قسمت دوم ،ب ت. بيجا. ص.700. مير غلام محد غبار نيز در همان جا که سالهاي زندان تاچ و مير زاد و جويا را بيشتر از ده سال مي شمارد بلا فاصل مي نويسد که جويا در سال نهم زندان جان داد .به اين جمله ها وي بنگريد: ( سه نفر ديگر از محبوسين حزب وطن ( فتح محد خان مير زاد ، سرور خان جويا و براتعلي تاج) بيشتر از ده سال در زندان بماندندو آقاي جويا در سال نهم حبس در زندان جان بداد!» نک. همان .ص. 250 .

(8) مژده هاي رهايي. (از يادداشتهاي زندان سروجويا) ص.1.