1. رفتن به محتوا
  2. رفتن به مطالب اصلی
  3. رفتن به دیگر صفحات دویچه وله

وقتي رسانه دست به قتل هنرمند ميزند

۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

"آب را ناديده، موزه را از پاي ميکشد" ضربالمثلي است مشهور در ميان مردم افغانستان. هرکسي مورد استفاده اين ضربالمثل را ميداند.

https://p.dw.com/p/PKyR
عکس: AP

چرا ندانيم، در حاليکه با جامعهاي سروکار داريم که ندانستن در آن عيبي است بزرگ؛ آن قدر بزرگ که از بزرگي، چشمهاي ما قادر به ديدن آن نيست. در سفر از "ندانستن" به "دانستن" بسيار چيزها ما را همراهي ميکنند، يکي از آنها رسن دراز رسانههاست.

رسانهها به عنوان منابع موثق چيزهاي قابل دانستن، نميگذارند که ندانسته و بيخبر از آنچه در جهان و ماحول ما ميگذرد زندگي کنيم و در آخر کار، ندانسته و بيخبر هم بميريم.

تجربههاي گذشته به ما ميگويد که از رسانهها ميتوان به اطلاعاتي دست يافت که هيچ جا چاپ نشده است. اگرچه ظاهرا متناقض به نظر ميرسد اما براي داشتن اين مهارت قابليت ديگري داشته باشيم. اين قابليت اضافي، خواندن فاصلههاي ميان سطرها يا سفيدي ميان سطرها است. آنچه که خواسته و نخواسته چاپ نميشود، ميان سطرها سرگردان ميباشد. کشفهاي اينچنيني يا بهتربگوييم، خرمنکوبيهاي اينچنيني، کار هر کس نيست و مرد کهن ميخواهد. به ويژه که در نظر بگيريم در رسانههاي تصويري براي دست يافتن به اطلاعات دست نيافتني، قابليت خوانش ميان سطري، کارا و مشکلکشا نيست. علت اين کار هم واضح است. وقتي چيزي چاپ نشود، نه از سطر نشاني است و نه هم از سفيديهاي ميان سطري.

ذهن کنجکاو اما نميگذارد که در رسانههاي تصويري هم اطلاعات و خبرهاي ناگفته و ناشنيده مفت و مجاني از دست برود. از همين سبب وقتي ديدهها و شنيدهها ــ حرفها و تصويرها ــ کفايت نميکند، ذهنهاي کارشناس پرور ما به تجزيهها و تحليلهايي دست مييازد که مپرس.

مثال :

قرار است در شهر خواجه عبدالله انصاري کنسرتي برگزارشود که برگزار کننده آن ادعا ميکند "زندگي زيباست". برگزار ميشود. دهها هزار نفر هم ميآيند و تماشا ميکنند. پيش از اين در آنجا چنين جمعيتي هيچگاهي براي شنيدن موسيقي جمع نشده است. نشده باشد، حالا که شده است. جوانان از ناجوانان بيشتر اند، باشند. با اينکه جوانان زيادتر از هرکسي ديگري شوختر اند اما کار با جوانان شوخي نيست. اينها يا فکر ميکنند که به راستي زندگي زيباست يا اينکه ميخواهند زندگي زيبا باشد؛ يا هم اينکه صدا و سيماي برگزار کننده کنسرت آنها را به دنبال زيبايي به ورزشگاه شهر کشانده است.

برگزارکننده فرهاد دريا نام دارد. زندگي خود او در امريکا زيباست. ميخواهد از اين زيبايي کمي هم براي همشهريان بهزاد و جامي قصه کند. قصه ميکند. با اينکه قصه زيبايي او براي خلق الله در روز کنسرت به پايان ميرسد اما قصه در همينجا به پايان نميرسد.

يکي از تلويزيونها خبر ميدهد که آنکه ميگفت "زندگي زيباست"، ديگر نميگويد؛ يا دقيقتر، ديگر نميتواند بگويد "زندگي زيباست". چرا که در کنسرت او بمبي منفجر شد که هم دريا و هم فرهاد را رهسپار ديار عدم ساخت.

تلويزيون ديگر هم که نميخواهد در اطلاع رساني (!) براي شهروندان غفلت کرده باشد، ميگويد نخير، خبر درستتر آن است که هم دريا و هم فرهاد چندان هم راهي ديار عدم نشده اند، ولي در چند قدمي آن، زخمي و خونچکان است.

چند رسانه ديگر هم از همين جنس چيزهايي ميگويند شهر آشوب. در واقعيت امر کثرت اطلاع رسانياست، اما در اين کثرت اطلاع رساني، تنها چيزي که گم است، "اطلاعات دقيق" ميباشد. اشتراک هزاران نفر در کنسرت، آنهم در شرايطي که افغانستان قرار دارد، براي رسانهها چندان سوژه نميشود، اما اين واژه "مرگ" است که به شدت و سرعت تمام پخش و تکرار ميشود. ترس از روزي است که "بازتاب دادن" حادثه به عنوان يک فعاليت رسانهاي، جايش را به "خلق حادثه" بدهد.

يکي از کارشناسان که در استخراج معاني ميان سطري و کشف گفتار زيرلبي چند تا ديپلوم افتخاري دارد، ميگفت که پخش اين خبرها را ميشود از دو ديد، ديد.

ديد اول اثبات دوباره اين مثل مشهور است که "آب را ناديده، موزه را از پاي ميکشد ". يعني برخي رسانهها هميشه با مسووليت رفتار نميکنند و اين گونه رفتار در رسانههاي نوپاي افغانستان مصداق زياد دارد. دليل اين کار شان اين است که نميدانند "عجله کار شيطان است" يا اينکه ميدانند اما براي يک لحظه تصادفا ــ شايد ــ شيطان در پوست شان ميدرآيد و "رقابت رسانهاي" مجال اندک تاملي در مورد "شايعه" را نميدهد.

ديد دوم به نحوي انعکاس شوق هنرمند کُشي است که در رسانهها آشکار ميشود. براي درک اين دومي بايد قابليت شنيدن حرفهاي ناشنيده را داشت. چنين خبرهايي هرچند وقت يکبار گفته و نوشته ميشود. امروز به برکت رساتر شدن صداي رسانهها پژواک اين شوقهاي نهاني ما در ظرف دو سه ساعت به سراغ صدها هزار نفر ميرود و تا فرد "کشته شده از سوي رسانهها" به همه بستگان و دوستاناش ثابت ميکند که زنده است، وقت زيادي نياز است.

دو سه ماه قبل محبوب الله محبوب را از شمار رفتگان به شمار آورده بودند، امروز فرهاد دريا را. کس چه ميداند، شايد بسياري ما که عادت شهيدپروري داريم نميدانيم چگونه محبت خود را به هنرمندان مورد علاقه خود در زمان حيات شان ابراز کنيم، پس ميخواهيم آنها زودتر سربه نيست شوند که بتوانيم اخلاص و علاقه خود را پس از مرگ آنها ابراز کنيم!

حکايت:

دو گروه از دزدان که در صحراها و راههاي خلوت کاروانها را غارت ميکردند، هربار پس از ختم کار براي آنکه اموال دزدي راعادلانه ميان خود تقسيم کنند، بر سر مرقد يک سيد جمع ميشدند. راه اگرچه دراز بود ولي براي تقسيم عادلانه و قسم خوردن، ناگزير از رفتن به مرقد محترم آن امامزاده بودند. يک روز در حاليکه به طرف همان مرقد روان بودند در راه سيدي را ديدند. ديدن سيد همان و شهيد ساختن او همان. در نزديکيهاي جاي بود و باش خود آرامگاهي براي آن بيچاره برپا کردند تا ديگر براي تقسيم اموال غارتي مجبور به پيمودن راه دراز هميشگي نباشند. از آن به بعد براي قسم خوردن به خاک پاک يک امامزاده به همان مرقدي ميرفتند که خود برپا کرده بودند.

نويسنده: يما ناشر يکمنش

ويراستار: عارف فرهمند