1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

گفت‌وگو با منیرو روانی‌پور درباره سانسور در ایران

۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه

نویسنده‌ای که در ایران برای یک کتابش هفت سال و برای دیگری ده سال در انتظار چاپ نشسته بود، حالا دارد کتاب تازه‌اش را در اینترنت منتشر می‌کند. با منیرو روانی‌پور درباره تجربه‌اش از سانسور دولتی به گفت‌‌وگو نشسته‌ایم.

https://p.dw.com/p/P4t2
عکس: Moniroo Ravanipour

"فرشته‌ی روی زمین" کتاب جدید منیرو روانی‌پور است که این بار نه از کانال وزارت ارشاد که به صورت مستقیم و بدون عبور از هیچ کانالی منتشر می‌شود.

روانی‌پور نویسنده‌ی آثاری نظیر "اهل غرق"، "کنیزو"، "سیریا سیریا" است که حالا هفت سالی می‌شود که وبلاگ می‌نویسد.

با او که اکنون سه سال است از ایران کوچ کرده و در آمریکا به سر می‌برد، درباره‌ی سانسور در ایران و تاثیر آن بر ذهن و اثر و زندگی نویسنده به گفت‌وگو نشسته‌ایم که حاصل آن در پی می‌آید.

دویچه‏وله: خانم روانی‏پور، خاطرم هست وقتی در تهران برای گرفتن مصاحبه به منزل شما آمده بودیم، به همکار عکاسی که همراه من بود، اجازه ندادید از شما عکس بگیرد و گفتید حاضر نیستید به مردم دروغ بگویید و در حالی که در خانه‏ بی‏حجاب هستید، جلوی دوربین با حجاب عکس داشته باشید.
آن روز این برخورد شما برای من خیلی جالب بود و فکر می‏کردم نویسنده‏ای که حاضر نیست در این حد به مخاطبان‏اش دروغ گفته باشد، فضای سانسور شدید ادبیات و نشر در ایران را چگونه تحمل می‏کند؟ فضایی که یکی از تبعات‏اش دروغ گفتن یا سانسور حقیقت در متن است.

منیرو روانی‏پور: واقعیت این است که من تن به سانسور ندادم. به خاطر همین هم بود که مد‏ت‌ها هیچ کتابی از من چاپ نشد. آرام آرام تو را به جایی می‏رانند که فکر کنی همه چیز عادی است. حالا این‏طوری‌ست دیگر! تن به این پلشتی و آن‏چه آن‏ها می‏خواستند بر رفتار و کردار ما حاکم کنند، ندادم.

اما یک خودسانسوری سنتی وجود دارد که خاص کسانی است که در محیط‏هایی مانند محیط‏های سنتی ما زندگی می‏کنند و فضای دوروبرشان از بچگی این نوع سانسور را در ذهن آنان حک می‏کند. من هم چون در آن فضا زندگی کرده‏ام، طبیعتاً بسیاری از این ویژگی‏ها را با خودم دارم و ناخودآگاه به شکلی تن به این نوع سانسور داده‏ام.

به نظر من، نصف حقیقت را گفتن، خود یک دروغ کامل است. بله؛ من نویسنده بودم و می‏نوشتم، ولی حاضر نبودم وانمود کنم که همه چیز امن و امان است و ما آزادی کامل داریم و… آن‏ها اگر می‏توانستند حتی مداد و قلم را از ما می‏گرفتند. منتها ذره‏ ذره این کار را کردند تا به امروز رسیده‏ایم و می‏بینیم چه وضعیت و شرایطی برقرار است.

سانسور فقط مربوط به این نیست که ما بنویسیم یا ننویسیم. وقتی جوانی را در خیابان با ماشین زیر می‏گیرند و انکارش می‏کنند، وقتی یک نفر کشته می‏شود و به خانواده‏اش گفته می‏شود: بگویید بسیجی بوده تا ما به شما امکانات بدهیم، نشان می‏دهد که چه ذهن حقیری دارند. جواب‏گوی هیچ‏چیزی نیستند.

ما نیز به عنوان نویسنده متعهد هستیم. من همیشه خودم را نسبت به فضایی که در آن زندگی می‏کردم، متعهد احساس می‏کردم.

مثلاً در مقطعی آمدند و با ناجوان‏مردی این جو را به راه انداختند که مگر ما در دهه‏ی چهل زندگی می‏کنیم و هیچ‏چیز دیگری وجود ندارد که در مورد آن داستان نوشت و از این طریق نویسندگانی مانند کارور را که به مسائل خانوادگی می‏پرداختند، علم ‏کردند. به این ترتیب، با گروهی از جوانان شیفته‏ی نوشتن کارشان را پیش می‏بردند.

من همیشه می‏گفتم که ما در مریخ نیستیم و از اطراف‏مان و محیطی که در آن زندگی می‏کنیم تأثیر می‏گیریم و کسی که چشم‏اش را به مسائلی که در دوروبرش می‏گذرد ببندد، از نظر من، نویسنده نیست.

وقتی هم داخل خانه‏ی ما با بیرون از خانه‏مان آن‏قدر با هم فرق دارند که دو جهان متفاوت هستند، چطور می‏توانیم همه فقط از داخل خانه بنویسیم؟ پس بیرون چه می‏شود، وقتی در را می‏بندیم و از خانه بیرون می‏آییم؟ کسانی را که می‏بینیم، آن تحقیری که روی مردم اعمال می‏شود و سوءاستفاده‏ای که از مردم، نه به عنوان انسان، بلکه به عنوان یک شیء می‏شود، این‏که بودن و نبودن‏شان فقط در خدمت یک قدرت قرار می‏گیرد ... این‏ها چه می‏شوند؟

منیرو روانی‌پور: با استفاده از اینترنت دیگر واسطه‏ای بین من و مردم نماند
منیرو روانی‌پور: با استفاده از اینترنت دیگر واسطه‏ای بین من و مردم نماندعکس: Moniroo Ravanipour

به نظر من، با جنبشی که پارسال اتفاق افتاد، الان دیگر سانسور نوشتن در مرحله‏ی اول نیست. این‏ها رسماً اقدام به آدم‏کشی کرده‏اند و از این بابت، شرمنده هم نیستند. هنوز هم دارند از عدالت، ام‏القرای اسلامی، اداره‏ی جهان و… حرف می‏زنند. اگر یک نفر در غرب و در دنیای متمدن نشسته باشد و نگاه کند، می‏گوید این‏جور آدم‏ها یا فوبیا دارند یا شیزوفرنیک هستند. ولی واقعیت این است که همین گله‏ی شیزوفرنیک دارند بر کشور ما حکومت می‏کنند.

خانم روانی‏پور، به جنبش اعتراضی مردم ایران در سال گذشته اشاره کردید؛ هم از نگاه صاحب‏نظران و هم از نگاه عموم، تأثیری که وبلاگ‏ها و وب‏سایت‏ها در کل فضای اینترنت در رساندن صدای اعتراض مردم و دور زدن سد سانسور در یک سال اخیر ایفا کرده‌اند، مخفی نماند. شما نیز از فضای اینترنت برای شکستن سانسور استفاده می‏‏کنید و آخرین رمان‏تان را دارید روی اینترنت آپلود می‏کنید و در دسترس علاقه‏مندان قرار می‏دهید. از تجربیات‏تان در به‏کار بردن این عرصه برای شکستن سد سانسور برای‏مان بگویید.

من با وضعیتی مواجه شدم که دیدم بهترین راه، استفاده از این هدیه‏ی ارزش‏مند نبوغ انسانی است که به دنیا ارائه شده است. به اینترنت متوسل شدم، برای این‏که دیگر واسطه‏ای بین من و مردم نبود و دلیلی نداشت که منتظر بمانم و از یک مشت آدم که سواد خواندن و نوشتن ندارند، اجازه بگیرم و از آن‏ها بپرسم که چطوری فکر کنم و بنویسم.

بنابراین نزدیک به هفت سال پیش شروع کردم به وبلاگ‏نویسی و تمام فعالیت‏ام را روی مسائل اجتماعی و آن‏چه در دوروبرم اتفاق می‏افتد، متمرکز کردم. حتی کلاس داستان‏نویسی هم راه انداختم (گروه اینترنتی کولی‏ها) و داستان‏هایی هم روی سایت گذاشتم.

اخیراً هم دارم رمان‏ "فرشته‏ی روی زمین" را روی سایت منتشر می‏کنم. برای این‏که حتی اگر این‏جا چاپ‏اش کنم، در دسترس مردم ایران قرار نمی‏گیرد. در حالی که خوانندگان اصلی من در ایران هستند و هم‏چنین ایرانیانی که در سراسر دنیا پراکنده هستند.

علاوه بر آن، از این طریق من خیلی راحت می‏توانم بنویسم و منتشر کنم و از کلمات و واژه‏هایی استفاده کنم که تاکنون به ‏کار نمی‏بردم، کلماتی که خودم هم فکر می‏کردم استفاده از آن‏ها خجالت‏آور است. با این‏که من بوشهری هستم و چون بوشهری‏ها زبان عریانی دارند، عریان‏تر از دیگران می‏نوشتم و از واژه‏های عریان و نامأنوسی که در محاوره‏ها وجود دارند، ولی مکتوب نیستند، استفاده می‏کردم.

الان هم استقبال خیلی خوبی از این رمان شده است. برای این‏که در "فرشته‏ی روی زمین" هیچ چیزی مخفی نشده است و تقلا نکرده‏ام که نوعی رودربایستی در این رمان باشد. مستقیماً با ذهن نویسنده تماس گرفته‏ام، با خواننده درگیر شده‏ام و ذهن خودم را برای خواننده‏‏های ایرانی‏ای که در سراسر جهان پراکنده هستند، عریان‏ کرده‏ام.

گفتید که در این‏جا با ذهن نویسنده، ذهنی که دیگر درگیر آن نیست که بعداً تیغ سانسور مابین کلماتش فاصله ایجاد ‏کند، شروع به نوشتن کردید. برای ما که در ایران و در شرایطی بزرگ شده‏ایم که به خصوص فرهنگ رسمی آن عموماً فرهنگ سکوت است، این سؤال پیش می‏آید که پروسه‏ی طی کردن چنین مرحله‏ای برای شما به چه صورت بوده؟ پروسه‏ای که شما بتوانید به ذهن خودتان دسترسی مستقیم داشته باشید، بدون درنظر گرفتن این‏که کلماتی که به‏کار می‏برید، چه باری در جامعه ایرانی می‏تواند داشته باشد و یا در حالت رسمی آن‏ چگونه می‏تواند سانسور بشود؟ یا چه تبعات امنیتی‏ای می‏تواند برای‏تان داشته باشد؟

زمانی که متوجه شدم دیگر در ایران نمی‏توانم حتی همان‏طور که قبلاً می‏نوشتم، کتابی چاپ کنم و دایره‏ی سانسور تنگ‏ و تنگ‏تر می‏شود، حاضر نشدم کتابی به ارشاد بدهم. وقتی دیدم که شخصیت‏های داستانی‏ام دیگر نمی‏توانند زندگی واقعی‏ای در داستان داشته باشند و جمهوری اسلامی دارد هم برای مردم داخل ایران زندگی قلابی می‏سازد و هم برای شخصیت‏های داستانی، گفتم این دیگر واویلا است… من دیگر هیچ کتابی به ارشاد نمی‏دهم. منتها نوشتن را قطع نکردم.

وقتی به‏ این‏جا آمدم و شروع به نوشتن کردم، اوایل بارها روی کلمه‏ای تردید می‏کردم که آیا آن را بنویسم یا نه. اما در جایی به خودم گفتم: تمام‏اش کن. دوروبرت را نگاه کن، نویسنده‏‏های دیگر جهان را ببین.

می‏خواهم بگویم وقتی ما از محیطی در می‏رویم و وارد محیط دیگری می‏شویم، این‏طور نیست که ذهن‏مان را هم از درگیری‏های فرهنگی‏ای که در سرزمین خودمان داشتیم، رها کرده باشیم. ما با کوله‏باری نامریی جابه‏جا می‏شویم و اتفاقاً آن‏ها بیشتر گریبان ما را می‏گیرند، وقتی مجال فکر کردن پیدا می‏کنیم.

اول یک حالت شوک است، بعد تردیدهایی برایت اتفاق می‏افتد، به بودن و نبودن‏ها و باید و نبایدهای بسیاری فکر می‏کنی. اما زمان که می‏گذرد، این باید و نباید‏ها را می‏ریزی دور، فردیت‏ات برایت اهمیت پیدا می‏کند و خود داستان و صداقتی که باید با خواننده داشته باشی برایت مهم می‏شود.

در جامعه‏ای که همه‏ی مردم دوگانه زندگی می‏کنند، نمی‏توانم بگویم که من تمام عمرم صادقانه نوشتم. تا آن‏جایی که آگاهانه بوده، سعی کرد‏ه‏ام صادقانه بنویسم. ولی یادمان باشد که ناخودآگاه ما در معرض تهاجم این تفکر بوده است. مدت‏ها باید با این ناخودآگاه کلنجار برویم تا حل‏اش کنیم. البته که برای من آسان نیست. من هنوز خجالت می‏کشم.

داستانی برایتان تعریف کنم؛ پسرم را در خانواده، من و پدرش بزرگ کرده‏ایم. معلوم است که ما چگونه فکر می‏کنیم. زمانی هم که به این‏جا آمدیم، پسرم ۱۰ ساله بود. این‏جا برای بچه‏ها کلاس رقص گذاشته بودند و او قرار بود به این کلاس برود. اما وقتی می‏خواست بنویسد به کلاس می‏رود، ننوشت کلاس رقص، بلکه نوشت که به کلاس باله می‏رود. وقتی هم از او پرسیدم که چرا به‏ جای رقص، باله نوشته است، گفت: «مامان زشته!» یا کارهای دیگری که می‏کند، مرا متوجه این مسئله می‏کند که آن تفکر متجاوز تا همان ۱۰ سالگی هم چگونه انسان را کله‏پا و مثله می‏کند.

سانسور چقدر بر خروج شما از کشور موثر بود؟

شما ببینید چند نویسنده، ژورنالیست و هنرمند ایرانی در سراسر دنیا پراکنده هستند. نویسنده‏ای که کتاب‏ها و یادداشت‏های‏اش در کنارش نباشند و بعد در کشور دیگری از صفر شروع کند، معلوم است آن سیستم چه بلایی سر مردم آورده و چه بلایی سر نویسنده آورده است.

در آن‏جا تمام زندگی سانسور است. سانسور فقط به نوشتن برنمی‏گردد. لباس پوشیدن‏، فکر کردن‏، غذا خوردن… همه چیز سانسور است. اصلاً تو توی قوطی هستی، نمی‏توانی تکان بخوری. ما وانمود می‏کردیم که داریم زندگی می‏کنیم و خودمان را متقاعد می‏کردیم که خُب این هم زندگی است؛ در مقایسه با آن‏چه من بعداً با آن مواجه شدم.

فقط سانسور متن نبود، سانسور زندگی بود که وادارم کرد راه بیفتم. متأسف‏ام که بگویم این سانسور فقط حکومتی نبود. یعنی همه‏ی این سنت‏ها طوری آرام‏آرام داشت در ذهن مردم حک می‏شد که خود مردم بدون این‏که بدانند، معصومانه هم‏دیگر را عذاب می‏دادند. معصومانه مانع کار هم‏دیگر می‏شدند.

سانسوری که به‏جز سانسور رسمی در ایران وجود دارد که شاید علت آن وجود تابوهای فرهنگی باشد، در زندگی شما به عنوان یک زن نویسنده چقدر نقش داشت؟

وقتی من شروع به نوشتن کردم، بیشتر آدم‏ها خوشحال بودند. به‏خصوص که هنوز از گذشته، اعتباری از زن بودن باقی مانده بود و وقتی زن‏ها دست به‏ کاری می‏زدند، خیلی‏ها ذوق‏زده می‏شدند. یادم می‏آید که وقتی ما برای اولین بار با لباس سپاه بهداشت در خیابان‏های بوشهر راه افتادیم، زن‏ها شروع کردند به کل کشیدن. یعنی این‏قدر برای‏شان قشنگ بود.

وقتی هم من شروع به نوشتن کردم، از آن دوران هنوز زمان زیادی نگذشته بود. هنوز خاطره‏ای از زیبایی، حرمت و احترام به حقوق انسانی مانده بود. بعدها بود که مردم گریبان هم را گرفتند، زندان‏بان برای خودش در بالا می‏خندید و ما هم درگیر آن بودیم که هم‏دیگر را بکوبیم.

منتها به نظرم می‏رسد، هنوز هم که هنوز است استقبال بیشتری از نوشته‏های زنان می‏شود. شاید به‏خاطر این‏که زن‏ها ملموس‏تر راجع‏ به زندگی می‏نویسند. شاید هنوز حرمتی ناخودآگاه در ذهن مردم نسبت به زن هست که پاک نشده است.

ولی من به عنوان نویسنده، هرگز، از این‏که زن هستم یا مرد، مورد سانسور کاری قرار نگرفته‏ام. از این‏که منیرو روانی‏پور هستم، فعالیت‏های‏ام مخفیانه زیر نظر بود و همان‏طور که آقای مهاجرانی گفتند، راضی نبودند کتاب‏های من منتشر شود و مورد سانسور وحشتناکی قرار گرفته بودم. منتها بدون سروصدا.

البته خودم هم تن نمی‏دادم. بعدش هم خودم تن ندادم که بروم گردن کج کنم و بگویم می‏خواهم کتاب‏ام را چاپ کنم. به هیچ ‏قیمت، هیچ‏وقت این کار را نکردم. طوری که سر "کنیزو" هفت سال و سر "کولی کنار آتش" ۱۰ سال منتظر چاپ بودم.

مریم میرزا
تحریریه: بهمن مهرداد