1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

یادداشتی از ماهمنیر رحیمی

۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سه‌شنبه

ماه‌منیر رحیمی: همکار گرامی حسین کرمانی از من خواست تا برداشت خود را از خبر زیر بنویسم. یک روش روزنامه‌نگارانه، طرح پرسش است. پس برخی از پرسش­هایی را که هنگام خواندن این خبر به ذهنم رسید، با شما در میان می‌گذارم.

https://p.dw.com/p/Ob62
ماهمنیر رحیمیعکس: Mahmonir Rahimi

بار دیگر به این خبر نگاه کنیم: وزارت ارشاد اسلامی جمهوری اسلامی ایران، با هدف "پیش­گیری از مدل­های غربی و شرقی و ابلاغ موی ایرانی" برنامه­ای تهیه کرده است که "با همکاری اتحادیه­ی آرایش­گران و بعضی نهادهای آموزشی" انجام می­شود، و روز ۲۰ تیر ماه در "همایش روز عفاف و حجاب" "نقشه راهی برای الگوهای اسلامی" ارائه می­گردد تا جلوی "مدل­های غیرمتعارف" مو گرفته شود.

حال از این پرسش­ها بگذریم که:
اساسا چگونه است که در هیچ زمان­ و مکانی بین علما حتی بر سر این "الگوی اسلامی" اتفاق نظری به وجود نیامده؟ الگوی طالبان، الگوی عربستان، الگوی مالزی، الگوی ترکیه، الگوی ایران، الگوی اهل سنت با فرقه­های مختلف، الگوی شیعه با بی­نهایت تفسیر، الگوی آیت الله کربلایی یا آیات عظام قم ...

چرا در خود جمهوری اسلامی، طی ۳۰ سال عمر با آن­همه وعظ و خطابه و "امر" و "نهی" و "ارشاد" و "انقلاب فرهنگی" و تبلیغ "ضوابط اخلاقی" و "موازین شرعی" و "حفاظت" و "انتظامات" و "گشت" و "کمیته" و "بسیج" و "منکرات" و "سپاه" و "پلیس" و "نیروهای مردمی" ... موفق نشده‌اند به این "الگوی اسلامی" دست یابند؟

طی این ۳۰ سال، برای اعمال یک الگوی واحد بر فرد فرد جامعه، چه­اندازه هزینه­ی مالی بر اقتصاد کشور تحمیل شده؟ تنها به ذکر یک بخش آن اکتفا کنیم: طی این ۳۰ سال، چند هزار پرسنل حقوق­بگیر در سیستم­های رسمی "امر به معروف و نهی از منکر" و از این دست "نهادهای انقلابی"، استخدام شده­اند؟

و مهم­تر، چگونه می­توان اندازه­ی تبعات و آسیب­هایی را سنجید که طی این ۳۰ سال، بر روان جامعه، یعنی اعصاب تک تک افراد کوفته شده؟ (به گمانم کمتر جوانی در ایران دست کم یک بار با این گونه "تذکر" یا "تنبیه"ها مواجه نشده باشد).

چرا برخلاف وعده­ی سال ۱۳۵۷ آیت­الله خمینی، بنیان­گذار جمهوری اسلامی، بعدا حجاب برای زنان اجباری شد؟

چه شباهتی بین این امر و نطق تبلیغاتی محمود احمدی‌نژاد هست که با تمسخر و تعجب سئوالی انکاری کرد: "آیا واقعا مشکل مملکت ما موی یک جوان است!؟ "

چرا اساسا ایدئولوژی­ها، به خلاف مدعاشان، بابت "جسم" این همه حساسند؟
آیا اسلام، دغدغه­ای بیشتر هم دارد؟
آیا، مثلا پوشاندن موی دختران و تعیین مدل مو برای پسران، نشانی دیگر از "جنسی­اندیش"تر بودن مسلمانان است؟
رابطه­ی قدرت و تن چیست؟
نسبت سیاست و بدن چیست؟
آیا اعمال فشار بر تن (مثل شکنجه در زندان) به منظور کنترل فکر، از همان نوع ِ عذاب دادن کالبد در دین (مثل شلاق به حکم حاکم شرع یا روزه گرفتن یا حجاب) است؟
و بسیاری از این قبیل سئوال­ها ...

اما این مجال، تنها فرصت پرداختن بر یک نکته است؛ پس از همه­ی بحث­ها و جدل­ها، اهل نظر تابع جمهوری اسلامی "چادر" را به عنوان "حجاب برتر" برای جلوه­ی بیرونی زنان "الگو" اعلام کردند و برای مردان، "یک تیپ" ِ ریش و پیراهن آستین بلند در رنگهای طیف خاکستری و مشکی که بر روی شلوار بیفتد و شلوار تیره­ی پارچه­ای (غیر جین) و سرانجام برای موی آن­ها هم الگو زده­اند تا از هرگونه شکل "غیر متعارف" جلوگیری شود.

در نگاهی اجمالی، یک برداشت پایه­ای بدیهی به نظر می­رسد: "یک دست" کردن، "یک رنگ" کردن، "امت یک پارچه" کردن، "توده­ی هماهنگ" کردن ِ تک تک تن­ها و به "وحدت کلمه" رسیدن طبق یک "الگوی" واحد، مقصود و مطلوب حاکمان بوده است. در چه موردی خلاف این است؟
اما اصل پرسش من در این­جا این­ است: در ذات این "وحدانیت"خواهی چیست که ویژگی حکومت­های ایدئولوژیک شده؟ نسبت تمامیت­خواهی (اگر ترجمه­ی درستی از توتالیتاریسم باشد) با آن چیست؟ نگاه کنیم به "یونیفورم" یا "یگانه"شکل کردن مردم در حکومت­های کمونیستی یا القای "وحدت" در نظام اسلامی مطلق.

اکنون به یک مدرسه نگاه کنیم: چرا مدیرش بر قانون روپوش "یک رنگ" پوشیدن دانش‌آموزان اصرار دارد؟
در یک پادگان نظامی چرا لباس­ها باید کپی و عین هم باشند و این، یک اجبار بی چون و چراست؟ به دلیل ایجاد و حفظ "نظم"؟
اما این نظم چه دستاوردی برای آن مدیر یا فرمانده دارد؟ کنترل؟
چکیده­ی ماجرا در همین یک کلمه نیست؟ کنترل؟

آیا وقتی همه یک رنگ و یک شکل بپوشند، مدیر مدرسه ساده­تر نمی­تواند "متفاوت" را تشخیص دهد و او را به عنوان خاطی از صف بیرون بکشد؟
یا یک فرمانده راحت­تر سرباز نافرمان را در میان انبوه لشکر نمی­یابد؟
حال آیا این نوع نظم بر مدرسه و پادگان که در یک چارچوب محدود و ساعت مشخص و به هدفی از پیش تعیین شده با توافق اجرا می­شود، همان معنای نظم ضروری جامعه را دارد؟
آیا اجتماع یک کشور، با هر شمار جمعیتی، با مدرسه و پادگان یکی است؟
یا حاکمان یک­جورپسند، مردم را چنان نمی­بینند که شبان گله را می­بیند؟ جانورانی که نیاز به مهار و هدایت دارند؟
آیا این رویکرد، حاصل قوانین انسان‌شمول است یا سلیقه­ی خاص یک شخص یا گروه؟ حال آن­که جامعه شامل بی­شمار فرد و سلیقه و گروه است که الزاما هدف واحدی ندارند و بیرون از آن چارچوب و آن زمان پادگان یا مدرسه، برایشان به ناچار یعنی بیرون از کشور و نه زندگی با نظم در یک کشور.

چگونه است که در اقتدار چنین حکومتی، با عذرِ برقراری "نظم" برای "حفظ امنیت"، غیر"خودی" جایی ندارد؟ برای این­که وقتی "تک ‌تک"ها "یک" شوند، کنترل آسان‌تر می­شوند؟

نگاهی هم کنیم به یک مثال از نظم کشوری که من دیدم؛ ایالات متحده امریکا؛ در کدام کشور از جهان این همه تنوع گرد هم هستند؟ از شرایط اقلیمی گرفته تا ادیان و رنگ­ها و ملیت­ها و ایالت­ها و ... آیا این سرزمین پهناور که از بن، با گوناگونی تشکیل شده، نظم لازمه­ی مدیریت را ندارد؟ به عبارتی، آیا تفاوت، با نظم تناقض دارد؟ آیا مدیریت ِ چنین گستردگی عظیمی، بر اتباع خود نظارت یا کنترل ندارد؟
فرق حکومت "یگانه"خواه با کثرت پذیر(پلورال)، یا نظام توتالیتر با دموکرات، از کجا آغاز شد؟
در اساس آیا نوع نگاه به "انسان" در این هر دو ساختار یکی است؟
اول، در طرز تفکری که "شهادت" و "جهاد" از ارزش­های بلامنازع آن شمرده شده و امر می­آید که "چه بکشید و چه کشته شوید، پیروزید"، یعنی آیا "قتل" و "مرگ"پروری، روشی است برای اداره­ی "زندگی" انسان­ها؟

و دوم، نتیجه­ی سیستمی که نخستین کلمات قانون اساسی­اش، و شالوده­ی تمام قوانین و مقررات جزء آن، حرمت به جان و کرامت و آزادی انسان است، آیا غیر از به رسمیت شناختن ِاحترام به تشخص فرد، فکر، خلاقیت و وجود (که همه مستلزم قبول امر تنوع است)، عمر و لحظه لحظه زمان و سلامت اوست؟

در سامانه‌ی اول، چند ساعت و چه بخشی از زندگی آدم‌ها در صف­ها، منتظر نوبت­های اداری، در زندان­ها، در بیکاری­ها، در تباه شدن­ها می­گذرد؟ این یعنی حرمتی که "همه­ی سماوات در خدمت و برای انسان آفریده شده"؟ چه اندازه هتک حرمت­ها در خانه­ها و خیابان­ها و بازجویی­ها و بازداشتگاه­ها و ...؟ و در نهایت آیا "چه بکشید و چه کشته شوید، پیروزید" به نوعی تناقض دارد با اصل "گرفتن جان یک نفس، برابر است با کشتن کل خلق جهان"؟

این­جا هم نمی­خواهیم پرسش­های "خطرناک" دیگر را مطرح کنیم؛ هم­چون:
آیا خشونت ادیان توحیدی (معتقد به خدای "واحد"/یگانه/یکتا)، از نخستین ضربه­های تبر ابراهیم آغاز نشد؟ هنگامی که هر بت ِ "دیگر" را شکست تا "همه" را به "وحدانیت" برساند؟ یعنی "هیچ، جز من"؟
آیا پذیرفتن رنگارنگی و تنوع (به عبارتی، پلورالیسم) همان نقطه­ی کانونی نیست که قدرت ِ مطلق ِ ولایت/خلافت/حکومت ِ مرکزی ِ غیر ِ دموکرات را به خطر می­اندازد؟

حال، نگرشی که در آن تک تک ِ فرد فرد ِ بشر ارزش خاص دارند، همه را با هم، یک خلق ِ یک نواخت و امت واحد، نمی­خواهد و الگوی قالب­زده شده برآن­ها تحمیل نمی­کند، اما از قضا، نظم و امنیت و حتی کنترل خود را از راه دخالت در امور شخص شخص (هم­چون مدل مو) به دست نمی­آورد.

ماهمنیر رحیمی،

۲۴ ژوئیه ۲۰۱۰
واشنگتن

تحریریه: علی امینی