1. رفتن به محتوا
  2. رفتن به مطالب اصلی
  3. رفتن به دیگر صفحات دویچه وله

فرهاد دریا در سوگ مهریار: گلویی که سرطان خاموشش کرد

۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

پنجم دسامبر 2009، هامبورگ- در یکی از تیاتر های مشهور شهر که در بندرگاه موقعیت دارد، روبه رویش مقابل چوکی روی زمین نشسته ام. جای نشستن نیست. دست راستم را میان دست هایش گرفته است.

https://p.dw.com/p/O54i
رحیم مهریار و ژیلا
رحیم مهریار و ژیلاعکس: Mehryar

لبخندی برلب دارد. من هم لبخند می زنم، اما اندوهگینم؛ سخت اندوهگین. نمی خواهم که اندوهم را متوجه شود. برایش از روزهای مکتب قصه می کنم. از این که آن سال ها آهنگی را سخت دوست داشتم. هر بار که آن را در رادیو می شنیدم، بر روی میز با آن همنوایی می کردم و ضرب می گرفتم و به خیال خود طبله می زدم، تا این که میز شکست.

می پرسد: نگفتی که کدام آهنگ بود؟

می گویم، اولین آهنگی که شما در رادیو خوانده بودید: " ستا په هجران کی ای جانانه/ سهار ماشام زه اوشکی تویه ومه".

چشم هایش برق می زند. آن چنان که فکر می کنم جشنواره موسیقی تلویزیون آریانا را غرق نور می کند. چهره اش لبریز از خوشحالی می شود. فکر می کردی که هیچ گاهی مریض نبوده است. تلاش می کنم اندوهم را نبیند. فقط چند لحظه می شود که کسی گفت، سرطان دارد.

پرستو می آید و می گوید، نوبت مصاحبه رحیم جان است. اگر اجازه باشد... او را با خود می برد. من همچنان بر زمین نشسته ام و به چوکی خالی او نگاه می کنم. به جایگاه می رود و می خواند. همه می دانند که اگرچه ساعت شش و نیم صبح چهارشنبه بیست و سوم جون 2010، هنوز نرسیده، ولی رسیدنی است.

٭٭٭

خوب و زیبا می خواند؛ چنانچه محبوب الله محبوب می گوید: " او یکی از آواز های برتر مملکت بود".

فرهاد دریا هم اندوهگین است: "از اولین باری که آواز مهریار را شنیدم و خوشم آمده بود، تا آخرین بار که در هامبورگ شنیدمش، همان گونه می خواند که یک هنرمند خوب باید بخواند. یک بار دیگر یقین کردم، گلوی خوب را سرطان هم ویران کرده نتوانست با آن که خاموشش کرد".

راستی این مردی که قریب به دو سال را با سرطان جگر جنگیده، چگونه هنوز قادر به خوب خواندن است؟

عبدالوهاب مددی، از پشت خط تیلفون با حسرت چنین می گوید: " ناظمی ها (لطیف ناظمی و خانواده اش) در 30 جنوری امسال برای بزرگداشت من مجلسی برپا کردند. وقتی رحیم مهریار خواند، به سویش رفتم و از بس خوب و با طراوت خوانده بود، فقط گلویش را بوسیدم. حیران بودم از این که مردی که در اثرمریضی هیچ چیزی برای خوردن از گلویش فرو نمی رود، چگونه به این زیبایی خوانده می تواند".

٭٭٭

با خود فکر می کنم. معادن ما سه هزار میلیارد دالر ارزش دارد. این زیبایی که در گلوی این مرد است، چقدر ارزش داشته باشد؟ می دانم که بسیاری از ما نمی دانیم. بدانیم یا ندانیم او مگر هنوز می خواند و می خواند. او از همان سال های که هنوز درست نمی دانست چند سال داشت، می خواند. در کودکستان با همه در صف می ایستاد و همان ترانه را تکرار می کرد که معلم موسیقی کودکستان، استاد غلام حسین پدر استاد سرآهنگ برای همه شان یاد داده بود.

شاگرد مکتب بود که با احمد ظاهر آشنا شد. یکجا با محبوب الله محبوب در کنسرت های او می خواند و رفته رفته با پیچ و خم کوره راه های موسیقی بیشتر آشنا می شد. بعدتر یکجا با محبوب الله محبوب با گروه مژگان ها که سید وزیر آن را ساخته بود، همکاری خود را شروع کرد. در گروه سمن بود که با وحید قاسمی، پرستو، هما و محبوب الله محبوب، تجربه همکاری با یک گروه موسیقی را دوباره تازه کرد. در آغاز مثل داکتر صادق فطرت ناشناس می خواند،اما کم کم دانست که هرکه را باید راهی باشد و این تنها بزرگراه موسیقی است که با دیگران می توان در آن همسفر شد.

شعر عشقری را سخت زیبا خواند :

عمری دلم به ناوک نازت نشانه بود

جان دادنم به خاک درت رایگانه بود

حیدری وجودی را هم زیبا خواند که گفته: دیشب چمنی به خواب دیدم

چند شعر مولانا را هم خواند. آهنگ هایش را بیشتر دیگران می ساختند: مسحور جمال، حفیظ الله خیال، استاد هاشم، وحیدقاسمی، فرهاد دریا و....

خودش هم گاهی آهنگ می ساخت. " ساقی فرخ رخ من " را خودش ساخته و خوانده است. از استادهاشم و حفیظ الله خیال به حیث استادان موسیقی خود یاد می کرد.

٭٭٭

مهریار از سال 1988 به بعد آواره شد و راه غربت را در پیش گرفت. پیش از او هم بسیاری هنرمندان عرصه موسیقی، آواره شده بودند. دنبال فرصت های بهتری که بیشتر شان هیچ گاه آن را به دست نیاوردند. آهسته آهسته موسیقی افغانستان آواره شد. چنان آواره شد که گویی سرنوشت قوم برگزیده خداوند در تورات را می خواهد به یاد ما بیاورد.

وقتی در مورد آن هایی که دوست شان داریم می خواهیم چیزی بنویسیم یا بگوییم، تازه متوجه می شویم که در مورد شان چیزی کمتر از هیچ می دانیم. نمی دانم علتش چیست. هر چه باشد، سخت تاسف بار است. با خاموشی مهریار هم من یک بار دیگر به این عیب قدیمی ما پی بردم.

او در روزگارمریضی خود می گفت که به عنوان آخرین آهنگش این شعر را خواهد خواند:

چه خوش ترانه یی سرکرده ام در این گلشن

خداکند که نسازد فلک خموش مرا

او خاموش شد ولی صدایش با ماست. در یادهای ماست؛ مهریاری که عبدالوهاب مددی در موردش چنین می گفت: "از وقتی که او را می شناسم، جز ادب و اخلاق و تواضع از او ندیده ام ".

پنج شنبه این هفته تعدادی زیادی از هنرمندان و هم مسلکان مهریار در شهر هنوفر جمع می شوند، اما این بار نه برای شنیدن صدای او، بلکه برای به خاک سپاری و تشییع جنازه اش.

یادش گرامی باد.

یما ناشر یکمنش

ویراستار: عارف فرهمند