1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

«کنجکاوی بر تعصبات فردی‌ام غلبه کرد» <br> گپی با شهره‌‌ آغداشلو

۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

شهره‌ی آغداشلو، بازيگر ايرانی مقيم آمريکا، برای نقش مکمل سريال کوتاه «خانه صدام»، جايزه "امی" را که ویژه برنامه های تلويزيونی در آمريکاست، دریافت کرد. او در گفت‌وگویی با دویچه وله از این موفقیت و نیز فعالیت‌هایش می‌گوید.

https://p.dw.com/p/Jofp
شهره آغداشلو در هنگام دریافت جایزه "امی"
شهره آغداشلو در هنگام دریافت جایزه "امی"عکس: AP

دویچه وله: خانم آغدشلو وقتی به شما نقش همسر صدام حسین را پیشنهاد کردند، تردیدی در پذیرفتن این نقش داشتید؟

شهره آغداشلو: بله. تردیدم برای بازی در نقش این دیکتاتور که به سرزمین مادری‌ام یکروزی حمله کرده بود، خیلی زیاد بود. مطمئن نبودم که می‌خواهم اصلاً این نقش را بازی بکنم یا نه، بخشی از این قصه‌ی غم‌انگیز باشم یا نه. ولی بعد متوجه شدم که باید تعصبات فردی خودم را بگذارم کنار و در بخشی که نقش همسر این دیکتاتور است، آنچه را که او به مردم عراق در آن زمان و در کشورهای دیگر ازجمله ایران به سر اینها آورده است، سهیم شوم تا مردم جهان را ببینند و متوجه بشوند که چه انسان‌های پلید و چه دیکتاتورهایی می‌توانند در این جهان وجود داشته باشند. خیلی جالب است، خیلی‌ها خیال می‌کردند که این قصه را شنیده‌اند، ماجرای صدام را شنیده بودند، ولی خیلی تعداد کمی واقعاً می‌دانستند که او چه جور آدمی بود و چه کرد و چه بر سر مردم عراق آورد. به خاطر همین کنجکاوی، ساختن کار به تعصبات فردی‌ام غلبه کرد.

همسر صدام چه ویژگی‌های اخلاقی در این فیلم داشت؟

ایشان هنوز هم در قید حیات هستند و در خاورمیانه زندگی می‌کنند. این طور که به نظر می‌رسد، خانم بسیار شجاعی است. نه تنها از متن این فیلم، بلکه از دو کتابی که من در ارتباط با زندگی صدام خواندم، می‌توانم این نکته را بگویم. هر دو کتاب و هم فیلم نشانگر این هستند که همسر صدام از آنجایی که دختر عمویش بود و با هم بزرگ شده ‌بودند، از ۸ـ۷ سالگی آنها باهم بودند تا اینکه در سن ۱۸ سالگی از او خواستگاری می‌کند. صدام، همسرش که دختر عمویش است و برادر همسرش عدنان خیراله برادر فریدا ـ کارکتر من‌ـ هر سه‌ی اینها از بچگی در جنگل‌های تکریت با همدیگر سه تفنگ‌دار بازی می‌کردند. بنابراین خیلی زن "مردانه" و گردن‌کلفت و نترسی است. یکی از کارهای خیلی عجیبی که می‌کند این است که یکبار وقتی می‌شنود صدام به او خیانت کرده، ناگهان ناپدید می‌شود. صدام در راهروها از یکی از دخترهایش سوال می‌کند که مادرت کجاست؟ می‌گوید انگلستان است. صدام به سرعت می‌رود پهلوی مشاور خودش و از او می‌پرسد که خانم من کجاست؟ این درست است که به انگلستان رفته است؟ می‌گوید، بله قربان یک جت ارتش را برداشتند و با ۲۲ تا از دوستانشان رفتند انگلستان؛ تا الان هم ۵ میلیون پوند خرج کرده‌اند. بنابراین یک چنین تیپ آدمی است. فکر می‌کنم در واقع صدام است یا اگر صدام زن می‌شد، این می‌شد.

شما دوبار کاندید جایزه شده‌اید. یکی برای «خانه‌ای از شن و مه» و یکی هم برای خانه‌ی صدام. در هر دوی این خانه‌ها مردان مقتدر و دیکتاتور زندگی می‌کردند. می‌دانم که کارگردان بدون تردید در وهله‌ی اول بازی زیبا و درخشان شما را در نظر گرفته است، ولی در وهله‌ی دوم آیا می‌شود تصور کرد که کارگردان فکر کرده است که تجربه‌ی ما زنان شرقی از زندگی‌اجتماعی خودمان می‌تواند در ایفا کردن این نقش مؤثر باشد؟

بدون شک. نزدیکی هر بازیگر و شناخت‌اش از کارکتری که بازی می‌کند همیشه مدنظر کارگردان است؛ همیشه برایش مهم است که بداند اینها بازیگرانی هستند که کارگردان با اینها خیالش راحت است و می‌داند که اینها بهرحال چه این نقش را بشناسند و چه نشناسند، این نقش را به خوبی ایفا خواهند کرد، برای این که مشق شب‌شان را انجام می‌دهند. اما برای خود بازیگر این گونه است که نزدیکی‌اش به نقش خیلی کمک می‌کند و همین طور گاهی اوقات دوری‌اش به نقش. آنچه برای من خیلی به قول انگلیسی‌زبان‌ها کنکاشگر بود، این بود که به نظر می‌رسید که نقش به من نزدیک است. خب دارم نقش یک خانم عرب را بازی می‌کنم، اما من و شما و ما می‌دانیم که ما، یعنی خانم‌های ایرانی و خانم‌های عرب در زمینه‌های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی چقدر متفاوت هستیم. البته از این خانم هم خیلی تصویرهای کمی هست، ولی هرچه بود همین غرابت‌اش بیشتر من را جلب کرد و این که ببینم آیا می‌توانم نقش‌اش را دربیاورم یا نه.

خانم آغدشلو، ما شما را روی صحنه با یک دستبند سبز دیدیم. این دستبند سبز مفهوم خاصی داشت؟

بله. من مرتباً به خبرنگاران آمریکایی در روی فرش قرمز توضیح می‌دادم که این دستبند سبز نشانی از همصدایی با نسل جوان ایران است و سمبول مقاومت جوانان ایرانی است که دنیا را با حرکت خودجوش‌شان به لرزه درآوردند. در حمایت از این جوانان ایرانی و جنبش آزادیخواه ایرانی برای دموکراسی، برای استقرار دموکراسی در ایران است.

خانم آغدشلو برگردیم به خود شما. ما شما را در گذشته بیشتر بر روی صحنه‌ی تئاتر دیدیم. اما در این سال‌های اخیر شما بیشتر به فیلم پرداختید. دلتان برای صحنه‌ی تئاتر تنگ نشده، کمبود آن را حس نمی‌کنید؟

همیشه! چون من اصلاً بچه‌ی تئاترم و با کار تئاتر شروع کردم، از کارگاه نمایش. همیشه کمبودش را احساس می‌کنم. اما سینما وسیله‌ای است سرگرم‌کننده که در عین حال می‌تواند آموزنده هم باشد. با این انتخاب‌هایی که در طول سالیان گذشته داشتم، خوشبختانه موفق شدم که یکسری از کارهایی را که خودم دوست داشتم جلوی دوربین ببرم یا به تصویر بکشم و یا بخشی از آنها باشم، روی اینها کار بکنم. و به خاطر این که وقت کمتری می‌گیرد و تماشاگر بیشتری دارد، زودتر می‌تواند با جهان رابطه برقرار کند. مثلاً شما فکرش را بکنید، اگر من می‌خواستم "سنگسار"، اثر منوچهری را به صورت تئاتر ببرم دور جهان، این چقدر طول می‌کشید. در حالی که تمام فیلمبرداری، پست یعنی بعد از فیلمبرداری و تمام مراحل بعد از فیلمبرداری تا این برسد به فستیوال فیلم تورنتو همه‌اش ۹ماه طول کشید و بعد ناگهان صدها هزاران تن این فیلم را دیدند.

دقیقاً. ولی تا آنجا که من یادم هست شما همراه با همسرتان، آقای هوشنگ توزیع تئاترهای ایرانی بسیار موفقی را در اروپا گرداندید. اما من بهرحال می‌بینم که جایش دیگر خالی شده است. نمی‌خواهید دیگر به این سو بروید؟

چرا اتفاقاً. حتماً این تصمیم را داریم. بستگی دارد به این که من کی بتوانم این کار را بکنم. هوشنگ دارد روی آن کار می‌کند و به محض این که آماده بشود، بهرحال ما تمرین‌های خودمان را می‌کنیم. آنوقت لابه‌لای کارهای من، حالا اگر نتوانیم به صورت درازمدت بگذاریم، برای مدت کوتاهی هم که شده یا بقول اینجا برای یک مدت محدود، زمان محدود، حتماً کار را روی صحنه می‌بریم.

شما هنگام جایزه‌ی «امی» در روی صحنه گفتید که همسر و دختر من اگر نبودند، شاید من موفق نمی‌شدم این جایزه را بگیرم. می‌توانم بپرسم نقش همسر و دختر شما در گرفتن این جایزه چه بود؟

اگر به خاطر داشته باشید، گفتم که اگر به خاطر همراهی، حمایت، عشق، فهمیدن، درک و شعور این دو نفر نبود، نمی‌توانستم و قادر نبودم اینجا باشم، دقیقاً منظورم این بود که با این همه صبری که به خرج می‌دهند و فهمی که به خرج می‌دهند، من را تشویق می‌کنند که کار بکنم. برای همین فیلمی که من به خاطرش جایزه «امی» را دریافت کردم، من می‌بایستی سه ماه در تونس می‌بودم. و دختر و همسر من به قدری در این زمینه با من همراهی کردند که هروقت من از خانه تلفن می‌کردم... خب آدم دلش تنگ می‌شود، خسته می‌شود، عصبانی می‌شود، بعد قصه‌ای است که همه‌اش سراسر مرگ، نابودی، خیانت و اینها است را بازی می‌کند، خب روی اعصابش اثر می‌گذارد و دلش تنگ می‌شود. هربار من زنگ زدم خانه، اینها من را آرام کردند. مثلاً به (تارا) می‌گفتم نگرانتم مادر. می‌گفت، برای چی؟ من دارم کارم را می‌کنم، کالج می‌روم و اینها. به هر حال این دو نهایت عشق و همراهی را از خود نشان دادند.

مصاحبه‌گر: الهه خوشنام

تحریریه: شهرام احدی