1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

نگاهی به تاريخ آلمان (بخش اول)

اسكندر آبادى۱۳۸۵ مرداد ۲, دوشنبه

بارها و بارها از ما اطلاعاتی درباره‌ی آلمان و تاريخ آن خواسته‌ايد. تاكنون اينجا و آنجا از اين كشور گفته و نوشته‌ايم. اما حالا در چهارچوب مجله‌ی اروپا، سلسله مطالبی را به آلمان و تاريخ آن اختصاص می‌دهيم.

https://p.dw.com/p/A7VK
سال هاى دهه ۲۰ قرن بيستم ميلادى: تورم و بيكارى در جمهورى وايمر، بهانه رشد فاشيسم مى شود
سال هاى دهه ۲۰ قرن بيستم ميلادى: تورم و بيكارى در جمهورى وايمر، بهانه رشد فاشيسم مى شودعکس: dpa

اين بار نگاهی فهرست وار، به تاريخ آلمان از آغاز تا پايان جمهوری وايمار و برآمدن نازيسم در سال ۱۹۳۳ می‌اندازيم:

آلمان در مركز اروپا قرار دارد و با كشورهای دانمارك، لهستان، جمهوری چك، اتريش، سويس، فرانسه و كشورهای بنلوكس همسايه است. ۳۵۷۰۰۰ كيلومتر مربع مساحت و ۸۲ ميليون نفر جمعيت دارد. به عبارت ديگر آلمان پس از روسيه پرجمعيت‌ترين كشور اروپا است و به طور متوسط ۲۳۲ نفر در هر كيلومتر مربع آن زندگی مى كنند.

آلمانى‌ها از مردمی بودند كه بخشی از ايشان به گفته‌ی تاسيتوس مورخ رومى، از ۵۰۰ سال پيش از ميلاد مسيح، در اين سرزمين زندگی می‌كرده‌اند و بخش ديگری آرام آرام از آسيا به سرزمينهای كنونی آلمان رسيدند و در آنجا مقيم و ساكن شدند. آنها تيره‌هايی از آرياييان بودند كه ريشه در هند كنونی داشتند. به همين دليل، زبان آلمانی را جزو زبانهای هند و ژرمن يا هند و اروپايی بخش بندی می‌كنند.

طی ۳۰۰ سال از سده‌ی سوم تا ششم ميلادی، تيره‌های گوناگونی از ژرمنها در كناره‌های شرقی رود راين مقيم شدند كه يكی از آنها تيره‌ی آلمانها بود. بعدها كل اين قوم و مليت در زبانهايی كه ريشه‌ی لاتين دارند، آلمانی ناميده شد. در حالی كه در زبان آلمانی به اين زبان و مليت دويچ deutsch اطلاق می‌شود. در بخشهای شرقی اين سرزمين، تيره‌هايی از اسلاوها هم زندگی می‌كردند كه نشانه‌های آن هنوز در نامها ديده می‌شوند. يك سوم نامهای خانوادگی در آلمان، ريشه‌ی اسلاوی دارند.

در سال ۸۰۰ ميلادی شارل كبير به عنوان امپراطور اروپای مركزی در شهر آخن آلمان تاجگذاری كرد. ولی اختلاف فرزندانش باعث شد كه امپراتوری او ۴۰ سال بيشتر دوام نيابد. نخستين بار در سال ۹۶۲ ميلادی اوتوی اول نخستين امپراتوری آلمانی را تشكيل داد. اما از آنجا كه سرزمين آلمانى نشين را تيره‌های گوناگونی احاطه كرده بودند كه همگی ادعای سروری اروپا را داشتند، آلمانى‌ها دائماً مورد تاخت و تاز قوم‌های پيرامون خود بودند. تازه در سده‌ی پانزدهم ميلادی بود كه نام رسمی حكومت اين سرزمين، تويتونيکوم رگنوم Teutonicum Regnum يعنی حكومت كشورهای آلمانی اعلام و ثبت شد. واژه‌ی دويچلاند Deutschland بعدها از همين نام گرفته شد.

بدين ترتيب، پيدايش و شكل گيری ملت آلمان، روندی بود كه طی چندين قرن صورت پذيرفت. از سده‌ی سيزدهم به بعد، آلمان به نام امپراتوری مقدس رومی خوانده می‌شد، چون قيصر يا پادشاه، مى‌بايست برای تاجگذاری به دست پاپ، به رم برود و سلطنت خود را به اصطلاح مورد توشيح او قرار دهد.

كم كم اما تضاد‌هايی ميان دستگاه پادشاهی و دستگاه اقتدار پاپ پديد آمد. تا جايی كه قدرت قيصر و قدرت پاپ در برابر يكديگر قرار گرفتند. اين امر موجب شد كه قيصرها تنها در انديشه‌ی اعمال قدرت در حاكميت داخل سرزمين‌های خود باشند و كاری به سرزمين‌های ديگران يا تحت نفوذ كليسا نداشته باشند. از سده‌ی چهاردهم به بعد، سلطنت در خاندان ‌هاپسبورگ موروثی شد. ولی كليسا همچنان حرف اول را می‌زد و در اوج قدرت بود.

ناخرسندی مردم نسبت به كليسا، بيش از همه با ظهور مارتين لوتر در سال ۱۵۱۷ به شكل گيری نهضت اصلاح طلبی انجاميد و پيامدهايی بس فراتر از مسائل مذهبی را موجب گرديد. در سال ۱۵۲۵ كار به خيزش دهقانان در بسياری از سرزمينهای آلمانى نشين انجاميد كه نخستين جنبش بزرگ انقلابی در تاريخ آلمان به شمار می‌رود.

اين خيزش فرجام خوبی نداشت و با خشونت سركوب شد. اما پس از آن، كيش پروتستان همتراز با كيش كاتوليك شناخته شد و چيزی نگذشت كه جنگ ميان هواداران اين دو كيش آغاز گرديد. يك اختلاف محلی در جنوب شرقی آلمان، يعنی در ايالت بوهميا، آتش جنگهای سی ساله را شعله‌ور ساخت كه دامنه‌ی آنها به سراسر قاره اروپا كشيده شد.

پس از آن دوره، دوران فرمانروايى‌های مطلقه آغاز شد كه به خاطر رشد اقتصادی و الحاق بخش‌هايی از خاك مجارستان و كشورهای بالكان، حكومت پروس را در قرن هيجدهم به فرمانروايی فريدريش كبير پديد آورد كه از نيروی نظامی بيسابقه‌ای نسبت به آن زمانها برخوردار بود. انقلاب كبير فرانسه را می‌توان نقطه عطفی در تاريخ آلمان هم به شمار آورد.

اين انقلاب، به كوتاه سخن، ضربه‌ای بود بر پايه و بنای امپراتوری آلمان. در اسقف‌نشين‌های آلمانی نوعی تقسيم بندی جديد ارضی به وجود آمد. به طوری كه قيصر وقت، فرانس دوم، از فرط بى‌نفوذی كناره گيری كرد. اما از آنجا كه مهد انقلاب يعنی فرانسه آلمان را به اشغال خود درآورده بود، تفكر انقلاب فرانسه تأثير مثبت ويژه‌ی خود را بر مردم آلمان نگذاشت. حتى می‌توان گفت كه مبارزه‌ی محافظه‌كاران عليه ناپلئون بود كه در آلمان يك حركت و اتحاد ملی را پديد آورد.

پس از پيروزی بر ناپلئون، اتحاديه آلمان كه جايگزين امپراتوری كهن شده بود، اميد دستيابی به يك دولت آزاد و متحد ملی را نقش برآب كرد. همزمان با ادامه سياست سركوب و فشار سياسی كه رفته رفته شديدتر می‌شد، اقتصاد، بيش از پيش رشد می‌كرد. سال ۱۸۳۵ اولين خط آهن آلمان به راه افتاد. صنايع آلمان رو به رشد و گسترش گذاشت و طبقه‌ی كارگر شكل گرفت. از آنجا كه تا آن زمان هيچگونه قانونی در پشتيبانی از طبقه‌ی محروم وجود نداشت، به تدريج تنش‌های ميان كارگران و كارفرمايان، به خيزشهای قهرآميز مانند قيام بافندگان اشلزی در سال ۱۸۴۴ انجاميد كه با سركوب بيرحمانه‌ی ارتش پروس روبرو شد.

نخستين جنبشهای كارگری، آرام شكل می‌گرفتند و اين بار بر خلاف انقلاب كبير، انقلاب ديگری كه در سال ۱۸۴۸ در فرانسه روی داد، بيدرنگ در آلمان بازتاب يافت. در ماه مه همين سال، در فرانكفورت يك مجلس ملی تشكيل شد كه انديشه‌ی ليبرال در آن غالب بود و يك سلطنت مشروطه با حق رأی محدود مردم را طلب می‌كرد.

سرانجام يك قانون اساسی تدوين شد كه می‌كوشيد نظرات نو و كهنه را با هم آشتی دهد. مجلس ملی فرانكفورت، پيمان تازه را به فريدريش ويلهم چهارم پادشاه پروس برای توشيح عرضه كرد. اما او از پذيرش اين پيشنهاد سر باز زد زيرا قانون تازه را خلاف رسوم گذشته می‌دانست و بر پايه‌ی اين قانون مقام سلطنت را مديون يك نهاد انقلابی قلمداد می‌كرد. در ماه مه ۱۸۴۹ تلاش برای تحميل اين قيام ملی نافرجام ماند و شكست انقلاب آلمان قطعی شد.

دهه‌های ميانی سده‌ی نوزدهم ميلادی را می‌توان دوران جهش اقتصادی آلمان به شمار آورد. گرچه آلمان هنوز از نظر حجم توليد به پای انگلستان نمی‌رسيد، اما از نظر سرعت رشد اقتصادی بر آن كشور برتری پيدا كرده بود. در اين سالها، بيسمارك به نخست وزيری رسيد و نوزده سال حكومت كرد. او بر خلاف سياست خارجی آينده نگر خود، در سياست داخلی نسبت به گرايشهای دمكراتيك زمانه، بيگانه ماند. هر مخالف سياسی را دشمن تلقی می‌كرد و با وضع قانون ويژه‌ی سوسياليستها، سالها آنها را از شركت در صحنه‌ی سياسی دور نگاهداشت.

در تابستان ۱۹۱۴ قتل وليعهد اتريش موجب بروز جنگ جهانی اول گرديد. با پايان جنگ، ارتش آلمان و اتريش و نظام سياسی امپراتوری درهم شكست و پس از كنار رفتن قيصر، قدرت به دست سوسيال دمكراتها افتاد. در آلمان سيستم جمهوری اعلام شد و مجمع ملی كه با شركت سوسيال دمكراتها، حزب دمكراتيك آلمان و حزب مركزی تشكيل شده بود، در ژانويه ۱۹۱۹ در شهر وايمار يك قانون اساسی تازه تدوين كرد. به همين خاطر، نام جمهوری نوپا را جمهوری وايمار گذاشتند.

با اين كه قانون اساسی تازه، بر پايه‌ی اصول دموكراتيك تدوين شده بود، در طول دهه ۱۹۲۰ هم در ميان مردم و هم در مجلس، پيوسته نيروهايی رشد می‌كردند و قدرت می‌گرفتند كه با دمكراسی بيگانه بودند. بيهوده نيست كه آگاهان جمهوری وايمار را يك جمهوری بدون جمهوريخواه می‌دانند كه مخالفانش قاطعانه با آن می رزميدند و طرفدارانش به اكراه از آن دفاع می‌كردند.