1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

بخش‌ دوم گفت‌وگو با دو بازیگر تئاتر • «برای پیشرفت تئاتر ما باید کار می‌کردیم!»

۱۳۹۰ آبان ۲۶, پنجشنبه

هنر تاتر در مهاجرت از جمله هنرهائی است که جز در موارد استثنائی کمتر توانسته جمعیت کثیری را به خود جلب کند. پرسش های بسیاری مطرح می شود که آن‌ها را با دو هنرمند تاتر سودابه فرخ نیا و شاپور سلیمی در میان گذاشته ایم.

https://p.dw.com/p/13Ci7
سودابه فرخ‌نیا در صحنه‌ای از نمایشنامه دعوت اثر غلامحسین ساعدی
سودابه فرخ‌نیا در صحنه‌ای از نمایشنامه دعوت اثر غلامحسین ساعدیعکس: DW

دویچه وله: در این سی و سه سالی که از مهاجرت ایرانیان می‏گذرد، فکر می‏کنید تئاتر توانسته پیشرفت چشم‏گیری داشته باشد و نسل دوم و سوم را به طرف خودش جلب کند؟ یا هم‏چنان «دود از کنده بلند می‏شود» و همان هنرپیشه‏های قدیمی هستند که می‏توانند حرفه‏ای‏تر کار کنند؟

شاپور سلیمی: هم‏چنان «دود از کنده بلند می‏شود!» اما از شوخی گذشته، نسل حرفه‏ای قدیمی‏تر تجارب گران‌بهای خود را دارد و سعی می‏کند آن را به نسل بعدی نیز منتقل کند؛ اگر نسل علاقه‏مندی در خارج از کشور باشد که بخواهد کار تئاتر کند. نسل دوم و سوم ما اگر هم بخواهد وارد مقوله‏ی هنر نمایش، بازیگری و یا سینما بشود، سعی می‏کند ارتباط بیشتری با هنر کشوری که در آن زندگی‌ می‌کند بگیرد و آموزش‏ها را از همانجا بگیرد. البته در جشنواره‏ی امسال هم یکی دوتا کار از بچه‏هایی که در این‏جا بزرگ شده و تحصیل تئاتر کرده‌اند، اجرا شد.

یعنی بیشتر به اجرای کار به زبان کشور میزبان علاقه دارند و نه به زبان فارسی. درست می‏گویم؟

شاپور سلیمی: درست است. اما این ‏هم به نوعی اجتناب‏ناپذیر است. چون آن‏ها در این جامعه بزرگ شده‏اند و مانند نسل اولی‏ها خودشان را میهمان نمی‏دانند. آن‏ها خود را اهل این کشورها می‏دانند و ارتباط‏های‏شان هم بیشتر با آدم‏هایی از کشور میزبان است. در نتیجه خودشان را جدا از آن آدم‏ها نمی‏دانند که بگویند مثلاً ما الان یک تئاتر ایرانی کار می‏کنیم. خُب این طبیعی است. اما بعضی وقت‏ها دیده می‏شود که همان بچه‏ها هم می‏آیند و دل‏شان می‏خواهد با گروه‏های ایرانی کار کنند. کاری که خیلی هم خوب است و استقبال هم می‏شود. ما امیدواریم این نسل کارهای گروه‌های ایرانی را بیشتر هم ببینند یا حداقل با متون و کارگردانی این‌طرف آشنا بشوند. این برای خودشان هم خیلی خوب است که از دو فرهنگ بهره بگیرند. الان هم هستند بازیگرهایی که هم در زمینه‏ی ایرانی کار کرده‏اند و هم در زمینه‏ی تئاتر جامعه میزبان و اتفاقا موفق هم هستند.

خانم فرخ‏‌نیا، شما با تجربه‏ای که در این سال‏های دراز هم در ایران و هم در این‏جا دارید، فکر می‏کنید چه باید کرد؟ به‏هرحال چشم‏اندازی فعلاً برای بازگشت وجود ندارد، در خارج از کشور چه می‏شود کرد که مردم را بیشتر علاقه‏مند به تئاتر کرد؟ چه کارهایی باید می‏کردیم که تا به‏حال نکردیم؟

سودابه فرخ‌‏نیا: ما فقط باید کار می‏کردیم، همین! به نظر من هرچه بیشتر کار بشود، مردم بیشتر به طرف آن می‏آیند. تبلیغات هم لازم است. مردم سال‏های زیادی را صرف این کردند که از آن شوک انقلاب و این‏که به اقصی نقاط دنیا پرتاب شده‏اند، دربیایند. مخصوصاً هنرمندها. آن‏ها گیج بودند. تا بیایند خودشان را در هر جای دنیا پیدا کنند، بعد بیایند شروع کنند به صیقل زدن خلاقیت‏های‏شان، بعد سنتزی بگیرند از فضایی که دارند در آن زندگی می‏کنند و زندگی‏ای که از ایران با خودشان آورده‏اند و در حافظه و خاطرات‏شان هست، طول کشید. در نتیجه طول کشید تا این‏که در این‏جا شروع کنند به خلق کردن، چه در زمینه‏ی فیلم، چه تئاتر، چه نقاشی، چه شعر، موسیقی و… باید هرچه بیشتر کار بشود. از آن‏جایی که شروع کردند به کار کردن، داریم می‏بینیم که مردم دارند جذب می‏شوند. به‏هرحال باید کار کرد. ما حتماً یک سری مشکلات سوای مشکلات فرهنگی، احساسی، آشفتگی‏هایی که تاکنون داشته ایم، داریم. جدای از این‏ها، مسائل و مشکلات ما مالی و تامین بودجه برای تهیه‏ی کارهاست. این است که جلوی تداوم کار کردن هنرمند‏ها با انرژی فوق‏العاده‏ای که دارند را می‏گیرد.

شاپور سلیمی: مایل‏م در این‏جا به نکته‏ای بپردازم. خانم فرخ‏نیا به مسئله‏ی خیلی خوبی اشاره کردند. من این قضیه را جور دیگری می‌بینم. این مشکل مالی واقعاً دست و پای هنرمندها را بسته‌ است. در همه جای دنیا باید یک‏سری ارگان‏های دولتی یا غیردولتی کمک کنند تا گروه‏ها بتوانند کار کنند. گروه‏ها سالن، دکور، لباس و چیزهای دیگری می‏خواهند. وقتی شما همه‏ی این‏ها را از هنرمند می‏گیرید و فقط می‏ماند بازیگر و سالن، مسئولیت بازیگر و کارگردان، شاید بتوانم بگویم ده برابر می‏شود. چون چیز دیگری ندارد به تماشاگر ارائه بدهد. نه دکور آن‏چنانی‏ای دارد، نه لباس آن‏چنانی‏ و مجبور است همه را از خودش نیرو بگذارد. یعنی خودش به عنوان یک بازیگر در آن‏جا بایستد و تمام چیزهایی را که قرار بود تقسیم شود، خودش عرضه کند.
توانائی هنرمندی با این شرایط، باید ده‏برابر هنرمندی باشد که در کشور خودش کار می‏کند. به همین دلیل، من واقعاً برای کارها و زحمت هنرمندان مهاجر خیلی ارج قائل‏ هستم، چون هیچی نیست و روی صحنه مجبورند فقط از خودشان خرج کنند. در همین جشنواره، بعد از اجرای چهارم یا پنجم حالت غمگینی به من دست داد. چون دیدم صحنه همیشه خالی است، چهارتا لباس این‏ور است، دوتا دکور کوچک و محقر آن‏طرف. نه این‏که این بچه‏ها فانتزی و خلاقیت نداشته باشند، نه این‏که ندانند، اما نیست، پول‏اش نیست، ندارند. یعنی وقتی شما می‏خواهید کاری انجام بدهید که با کارهای تئاتر آلمان یا انگلیس قابل مقایسه باشد، باید دهها هزار یورو هزینه کنید. اما وقتی قرار است با ۲۰۰، ۳۰۰ و یا ۵۰۰ یورو کار کنید، پول ساندویچ نهار گروه هم نمی‏شود، چه برسد به دکور و صحنه.

پایان هیجدهمین دوره جشنواره تئاتر ایرانی کلن با نمایش "هیاهوی بسیار برای هه چیز" به کارگردانی فرهاد مجدآبادی
پایان هیجدهمین دوره جشنواره تئاتر ایرانی کلن با نمایش "هیاهوی بسیار برای هه چیز" به کارگردانی فرهاد مجدآبادیعکس: DW

سئوال آخرم یک سئوال کلیشه‏ای است؛ آیا نقشی بوده که شما خیلی خودتان را نزدیک به آن ببینید و دل‏تان می‏خواسته این نقش دوباره تکرار شود یا حسرت بازی کردن در این نقش را داشته باشید؟

سودابه فرخ‏نیا: سئوال خیلی سختی است. برای این‏که یکی و دو نقش نیست…

البته می‏دانم که هرکسی که بازی می‏کند یا هر کار هنری‏ای که انجام می‏دهد، آن‏قدر به آن دل‏بسته است که نمی‏تواند بین کارها انتخاب کند. گفتم که سئوالی کلیشه‏‌ای است…

سودابه فرخ‌‏نیا: در کارهایی که به زبان انگلیسی داشتم، کاری از "بکت" بود، به اسم "روزهای خوش". داستان زنی است که تا کمرش توی خاک است و در پرده‏ی اول، در تمام مدت شما از کمر به بالا را می‏بیند و او راجع به زندگی‏اش حرف می‏زند و بازی می‏کند. این یک کاراکتر است، ولی کاراکتری روزمره است. شما این را در بسیاری از زن‏ها می‏بینید. من در این زن، خیلی خودم را پیدا کردم و شرایط زندگی‏ام را.
من دوبار این کار را اجرا کردم. عاشق این نقش بودم. در پرده‏ی دوم نمایش هم فقط گردن این زن از خاک بیرون است و یکی از شاهکارهای بکت است.
این نقشی است که من دل‏ام می‏خواست می‏توانستم آن را خیلی بیشتر از این‏ها بازی کنم و توی ذهن من مانده است. حتی هنوز گاه‌گداری جمله‏‌هایی را که این زن می‏گفت، یادم می‏آید. وقتی شروع می‏شود، چشم‏اش را باز می‏کند، بالا را نگاه می‏کند و می‏گوید: «یه روز قشنگ دیگه»! هر روزی که ما بلند می‏شویم، من از پنجره که به بیرون نگاه می‏کنم، آفتاب باشد، باران و یا هر چیزی دیگری، می‏گویم: یه روز قشنگ دیگه! از این جمله‏ها زیاد دارد که من یادم می‏آید.

آقای سلیمی، شما یه روز قشنگ دیگه را یادتان می‏آید؟

شاپور سلیمی: آدم در هر نقشی که کار می‏کند، تکه‏ای از وجود خودش را جا می‏گذارد و وقتی به آرشیو ذهنی‏‌اش برمی‏گردد، می‏گوید ها… آن‏جا…
ولی من نقش "مفیستو" در نمایشنامه‏ی "فاوست" را خیلی دوست داشتم که به زبان آلمانی بود. این نقش از نقش‏هایی بود که دل‏ام می‏خواست خیلی بازی کنم. در اپرای "فانتوم" هم نقشی داشتم که آن را هم خیلی دوست داشتم. برای اولین بار مجبور بودم اپرا بخوانم، با این‏که خواننده نیستم. در کارهای فارسی‏زبان هم همین سنگسار، در کنار خانم فرخ‏نیا، از کارهایی است که دل‏ام می‏خواهد پنجاه دفعه‏ی دیگر بازی کنم.

الهه خوشنام
تحریریه: جواد طالعی