1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

از "ونوشه" تا "سیمرغ" • مصاحبه با حمید متبسم (قسمت اول)

۱۳۹۰ مهر ۲۵, دوشنبه

حمید متبسم آهنگساز و نوازنده را در شهر هرلن هلند، در خلوتی یافتیم که به سختی فراهم آمد. با آهنگسازی که توانسته بود سی و چهار جوان نوازنده را در این شهر جمع کند به گفت و گو نشستیم. بیشتر این جوانان از ایران آمده بودند.

https://p.dw.com/p/12tLP
عکس: Motebassem.com

متبسم را پیش‌تر با آهنگ شمالی "ونوشه" شناخته بودیم. "به نام گل سرخ" پس از بنفشه شمالی، آوازه ی دیگری برای او به دنبال داشت. حالا اما متبسم با "سیمرغ" فردوسی به میدان آمده و گویا حریف می طلبد. ارکستری با مجموعه ای از جوانان ایرانی، که هر یک مهارت های خود را دارند، سیمرغی را به پرواز درآورده‌اند که حالا شهرتش دستکم به گوش بسیاری ایرانیان برونمرزی رسیده است. گفت و گو را درباره ی جوانانی که کم کم عرصه موسیقی ایران را در اختیار خود می گیرند، آغاز کردیم.

دویچه‏وله: آقای متبسم، شما چطور این همه جوان با ذوق را در تهران چند میلیونی پیدا کردید؟ به نظر من، خود این کار بسیار مشکل است.

اولین نکته‏ این است که به خاطر تجمع امکانات در تهران، جوان‏ها، موزیسین‏ها، اهل هنر و هرکسی که می‏خواهد فعالیتی بکند، ناگزیر است که شهر خود را ترک کند و به تهران برود. برای همین شاید تنها شهری در جهان که می‏شود این همه موزیسین ایرانی خوب را در کنار هم پیدا کرد - واقعاً تنها شهر- تهران باشد.

دوم این‏که این جوان‏ها به‏خاطر سابقه‏ی ذهنی‏ای که از کار ما دارند که نسبت به آن‏ها پیش‏کسوت هستیم، لطف بسیار زیادی به ما دارند و این باعث شد که وقتی من برای هنرمندان جوان دعوت‏نامه فرستادم

شما از اول می‏شناختید که کی چه سازی را و چگونه می‏نوازد؟

خیر به‏هیچ‏وجه! من از دوستانی که در ایران اقامت دارند کمک گرفتم. من ۲۵ سال از ایران دور بودم و با نسل جوان موسیقیدان ایرانی به‏ندرت آشنایی دارم. به همین دلیل متوسل شدم به دوستانی که جوان‏ها را می‏شناختند و یک دعوت‏نامه‏ی عمومی نوشتم و برای آقای بهرنگ تنکابنی و دیگر دوستان جوان اهل موسیقی فرستادم. آقای تنکابنی مدیری است که قبلاً برای ارکستری که هنوز تشکیل نشده بود تعیین کرده بودم.

آن‏ها این دعوت‏نامه را پخش کردند که استقبال از آن بسیار زیاد بود. تعداد زیادی ثبت‏نام کردند یا اعلام کردند که آماده‏ی همکاری هستند. این دوستان جمع شدند و ما از میان آن‏ها کسانی که با این پروژه هماهنگ‏تر بودند، یا وقت بیشتری داشتند و یا با وجود تمام مشکلات این پروژه می‏خواستند بمانند را انتخاب کردیم. بر اساس توانایی، اخلاق و فرصتی که خود این جوان‏ها داشتند، این ترکیب شکل گرفت و طی مدتی خیلی طولانی‏، یعنی حدود ۹ ماه تمرین، این کار به درجه‏ای رسید که الان می‏شنوید.

احساس من این است و در واقع در چشمان این جوانان می‏بینم و می‏توانم بخوانم که از همکاری با این پروژه راضی هستند و همین رضایت آنان و عشقی که نسبت به این کار دارند، باعث شده کار را با میل، لذت و کیفیت خیلی بالا اجرا کنند.

برگردیم به خود شما؛ شما از کودکی‏تان خیلی کم گفته‏اید. خودتان از کی کار موسیقی را شروع کرده‏اید؟

من می‏توانم بگویم که از قبل از تولد با موسیقی آشنا بودم. به‏خاطر این‏که

پس شما سوپرنابغه هستید.

نه به این معنا نیست و اغراق هم نیست. به‏خاطر این‏که علم پزشکی می‏گوید که گوش بچه از سه ماهگی در رحم مادر اصوات را می‏شنود. پدر من نوازنده بود و برادر بزرگ‏تر هم همین‏طور. در خانه‏ی ما همیشه گرامافونی هم بود که صفحات و موسیقی خیلی خوب از آن پخش می‏شد. من به‏خاطر دارم که از سنین پنج یا شش سالگی قادر بودم که مجلسی را با خواندن تصنیف‏ها و اجرای آهنگ‏ها مشغول کنم. به‏هرحال در آن سنین کودکی، در نوع خودش یک شومن یا موزیسین کوچولویی بودم که می‏توانستم موسیقی را درک کنم و آن درک را انتقال بدهم.

تصنیف‏هایی را که تقلید می‏کردید و می‏خواندید به یاد دارید؟ یادتان هست اولین تصنیف‏هایی که روی شما تأثیر گذاشتند و خواندید کدام‏ها بودند؟

بله؛ تصانیف قدیمی‏ای که خیلی مورد علاقه‏ام بودند، تصنیف‏هایی بودند که با صدای بنان پخش می‏شدند. قطعاتی که روح‏الله خالقی یا کلنل وزیری ساخته بودند. یا از نوع موسیقی سبک‏تر، صدای داریوش رفیعی، صدایی بود که خیلی به گوش من می‏نشست، آن‏ را از همان سنین کودکی خیلی دوست می‏داشتم و تقلید می‏کردم.

یعنی علاقه‏ی شما از همان بچگی، در مایه‏های موسیقی سنتی بود؟

البته بهتر است اسم آن را موسیقی ملی ایران بگذاریم. نه موسیقی صد در صد سنتی. بهتر است این نوع موسیقی‏ را که روح‏الله خالقی و کلنل وزیری خلق یا اجرا می‌کردند، موسیقی ملی یا موسیقی ایرانی به‏طور عام نام‏گذاری کنیم. چون موسیقی سنتی آن نوع موسیقی‏ای بود و هست که با سازهای ایرانی در یک گروه کوچک اجرا می‏شود و قطعات سنتی قدیمی موسیقی ایران را اجرا می‏کند. ولی این نوع موسیقی تلفیقی که با ترکیب سازهای متنوعی در شکل ارکسترال اجرا می‏شد، بیشتر مورد پسند من بود.

شما از چند سالگی به‏طور عملی وارد دنیای موسیقی شدید و شروع کردید به ساز زدن؟

پدر من در فروشگاهی که داشت، لوازم موسیقی و صفحات موسیقی هم ارائه می‏داد. آن هم در مشهد که خیلی سخت‏گیری وجود داشت.

با هیچ مشکلی هم روبرو نمی‏شد؟

چرا! مشکلاتی هم داشت، ولی پایمردی می‏کرد و می‏ماند. به‏هرحال خراسانی‏ها هم از قدیم، اهل دل و اهل ذوق بوده‏اند. الان شما توی دهات خراسان هم که بروید، در خانواده حتماً دوتاری هست، یک ساز محلی وجود دارد، مردم اهل شعرند، اهل ادبیات و اهل موسیقی هستند و این ریشه در تاریخ گذشته‏ی خراسان بزرگ دارد.

پدر من این ابزار را در مغازه‏اش ارائه می‏کرد. به علاوه‏، در عین این‏که سازها به شکل واقعی‏شان در آن‏جا عرضه می‏شدند، به شکل اسباب‏بازی هم بودند. یعنی می‏شد که گاهی وقت‏ها که برادر بزرگ‏تر در ارکستر بزرگی ویولون می‏نواخت، من یک ویولون اسباب‏بازی دست‏ام می‏گرفتم، می‏رفتم توی ارکستر می‏نشستم کنار برادرم و ادای او را درمی‏آوردم که انگار من هم ویولون می‏زنم و واقعاً این احساس به من دست می‏داد که من هم سهیم‏ام در صدایی که از این ارکستر در آن لحظه دارد به‏وجود می‏آید.

سازی که ابتدا انتخاب کردید، چه بود؟

من خیلی خودجوش شروع کردم به نواختن تار. اولین باری که به صورت جدی و رسمی

یعنی ناخودآگاه، از میان آن همه سازها، ناگهان تار را انتخاب کردید؟

گروه نوازندگان اثر سیمرغ
گروه نوازندگان اثر سیمرغعکس: Motebassem.com

تار ساز پدر من بود. صدای تار همیشه در گوش من خوش نشسته بود و چون پدرم هم تار می‏نواخت، خیلی بیشتر از سازهای دیگر آن را می‏شنیدم. فکر می‏کنم ۱۴-۱۵ ساله بودم که پدرم تاری را به یکی از مشتری‏های‏اش فروخته بود و می‏خواست به او تحویل بدهد. آن موقع پدرم را در شهر مشهد به خاطر همین پایمردی‏اش، ماندن در موسیقی و ارائه‏ی هنر در شهر مشهد، دوستدارانش "علی‏ جان" صدا می‏کردند. نام پدرم علی متبسم بود که این "جان" را سر اسم کوچک او گذاشته بودند و همه او را به جای علی، علی‏جان صدا می‏کردند

فکر می‏کنم پدر خیلی مدرن هم بودند. چون آن زمان اسم فامیل هم که انتخاب می‏کردند، بیشتر مشهدی، خراسانی، کرمانی و اسم‏هایی از این قبیل انتخاب می‏شدند. ولی پدر "متبسم" را انتخاب کرده‏اند.

البته پدرم انتخاب نکرده، بلکه این اسم از پدربزرگ‏ام رسیده که آدمی بسیار خوش مشرب و اهل ارتباط بوده و مردم دوست‏اش می‏داشتند. موقعی که اداره‏ی ثبت احوال شناسنامه می‏داده و مردم را مجبور به داشتن شناسنامه کرده، در آن محیط اختلافی بین چند نفر به‏وجود می‏آید که پدر بزرگم بطور اتفاقی آنجا بوده و مسئله را حل می‏کند و دعوایی را به یک بزم و خنده و شوخی منجر می‏کند. در نتیجه وقتی نوبت پدربزرگ من می‏شود که چه فامیلی می‏خواهی داشته باشی، به کارمند ثبت احوال می‏گوید: هرچه که تو پیشنهاد کنی. او نیز می‏گوید که تو آدم خوبی هستی و همه را امروز خوشحال کرده‏ای، پیشنهاد می‏کنم که فامیل تو متبسم باشد. به این ترتیب، فامیل ما می‏شود متبسم.

به‏هرحال، پدر من داشت سازی را ارائه می‏کرد به یکی از مشتری‏هایش. آن‏ها گفتند: «علی جان! ما که تار زدن بلد نیستیم، صدای‏اش را دربیاور که بشنویم» پدر من آن ساز را کوک کرد و قطعه‏ای نواخت که با این‏که من هرروز و هرشب موسیقی ایرانی، صدای تار، آواز بنان، پیانوی محجوبی و غیره را شنیده بودم، آن قطعه روی من تأثیر ویژه‏ای گذاشت و در آن لحظه عشقی در دل من نسبت به تار ایجاد شد.

نمی‏دانم چگونه شد که این تار، آن روز و در آن لحظه برده نشد و در خانه‏ی ما ماند. پدر من رفت که میهمان‏هایش را تا دم در همراهی کند و من و تار تنها ماندیم؛ در حوض‏خانه‏ای که در تابستان در آن‏جا اقامت داشتیم. تار را در بغل‏ام گرفتم. با این‏که تا به‏حال نواختن‏اش را امتحان نکرده بودم یا این‏که کسی به من تعلیم نداده بود، از دیده‏هایی که داشتم، آموخته بودم که چگونه تار را در بغل می‏گیرند، چگونه انگشت‏شان را پشت بندها می‏گذارند و چگونه مضراب می‏زنند و سعی کردم چند نت آهنگی را که پدرم آن لحظه نواخته بود، بنوازم و آن‏قدر مشغول این نت‏ها بودم که متوجه نشدم که در این فاصله پدرم برگشته و بالای سرم ایستاده است.

پدرم از من پرسید که این‏ها را از چه کسی یاد گرفته‏ام. من گفتم که همین الان از دیدن شما! او تعجب کرد، به ذوق آمد و گفت بیا که بقیه‏اش را هم بهت درس بدهم و این در واقع، آغاز راهی بود که منجر شد به امروز که در این‏جا هستم.

به صورت علمی‏تر، پیش استاد خاصی رفتید و ادامه دادید؟

بله بعد از آن برادرها و خواهرهای دیگر من را خیلی تشویق کردند. یکی از برادرهای من آن موقع سپاهی دانش بود و در روستایی در مازندران درس می‏داد و هرازگاهی به خانه برمی‏گشت. این بار که برگشت، دید که من کنار اتاق نشسته‏ام و تار می‏زنم. خیلی به ذوق آمد و گفت: تار می‏زنی؟ کی شروع کرده‏ای؟ بعد هم شروع کرد به تعریف کردن و این‏که هنرستان موسیقی‏ای هست و به من پیشنهاد داد که به هنرستان موسیقی بروم و به کار موسیقی ادامه بدهم.

این‏گونه شد که من هرروز بیشتر تشویق شدم به این‏که موسیقی را به عنوان پیشه و حرفه انتخاب کنم. از درس معمولی مدرسه سرباز می‏زدم و به‏خاطر عشق به موسیقی، گاهی وقت‏ها به مدرسه نمی‏رفتم و بالاخره با اصرار، پدرم رضایت داد که از مشهد به تهران بروم و هم‏زمان در دانشسرای هنر تهران و هنرستان موسیقی‏ ( روزها در دانشسرا و شبانه در هنرستان) شروع کردم به تحصیل موسیقی و این‏گونه ادامه پیدا کرد.

استادان من، بعد از پدرم، به ترتیب شادروان حبیب‏الله صالحی، جناب زیدالله طلوعی، استاد هوشنگ ظریف، استاد لطفی و استاد علیزاده بودند.

اولین آهنگی را که ساختید به یاد دارید؟

من قبل از این‏که در سال ۱۳۶۵از ایران به اروپا مهاجرت کنم، نغماتی را می‏ساختم و کارهایی کرده بودم. ولی هیچ‏وقت به صورت جدی به آهنگسازی نپرداختم. گرچه همان زمان قطعه‏ای برای یک فیلم کوتاه ساختم که مورد توجه فیلمساز، آقای "جعفری جوزانی" هم قرار گرفت. یا برای نمایشی قطعه‏ای ساخته بودم. اما آن‏ها به عنوان آهنگسازی جدی، هیچ‏وقت مورد نظر من نبود و احساس نمی‏کردم که حالا می‏توانم آهنگسازی کنم.

اولین اثری که از ساخته‏های من ارائه شده، قطعه‏ای برای ارکستر بزرگ سازهای ایرانی، در مجموعه‏ای به اسم "بامداد" است که بخش‏های کوتاه آوازی دارد و همین‏طور بخش‏های سازی. در کنار آن، قطعه‏ای به اسم "ونوشه"، برای سه‏تار و ارکستر ساختم که هردوی آن‏ها خیلی مقبول واقع شد و هنوز هم که هنوز است، فکر می‏کنم اعتبار و لطف شنونده را به خاطر آن کار اول همراه خودم دارد و آغاز بسیار خوبی برای یک موسیقیدان و آهنگساز جوان بود.

اتفاقاً سال‏ها هم از آن سبک کار دور ماندم، به‏خاطر این‏که با یک گروه کوچک‏تر به اسم "دستان" کار می‏کردم. می‏دانید که من سال‏‏ها با گروه "دستان" کار کردم که کارهای بسیار خوبی هم انجام دادیم و بیشتر از ۱۷ آلبوم ارائه کردیم. ولی شنونده‏ی کارهای من، همیشه از من می‏خواست که دوباره برگردم به ارکستر بزرگ و کار ارکستر بزرگ را ادامه بدهم که منجر شد به "سیمرغ". در همین کنسرت سیمرغ هم، اولین اثر ارکسترال من به اسم "ونوشه" در کنار آخرین آن که "سیمرغ" باشد، اجرا خواهد شد.

چطور شد که شما بعد از "ونوشه" و "به نام گل سرخ" به سراغ فردوسی رفتید؟ چه چیزی در فردوسی وجود دارد که این‏قدر شما را جلب کرده است؟ به نظر شما، خاصیت موسیقیایی‏اش در شعر بیشتر بود یا این‏که کم‏تر بود و شما می‏خواستید آن را موسیقایی کنید؟

این‏گونه کارها برمی‏گردد به روحیات شخصی آهنگساز و شاید جذابیت هنر هم در همین است. اساساً هنری ارزشمند‏ است که سفارش‏پذیر نیست. چرا که ممکن است کاری را به هنرمند سفارش بدهند که اصلاً در چارچوب روحیه‏ی او و فرم کاری‏اش نگنجد و ممکن است در حالی که خودش در آن فضا نیست، اثری را بسازد. این‏که آیا چنین کاری می‏تواند یک اثر هنری محسوب شود یا نه، پرسشی است که به سختی می‏توان پاسخ داد.

من در این سال‏ها سعی کرده‏ام که سفارش نپذیرم. یعنی کم‏تر به دنبال ساختن موسیقی فیلم رفته‏ام. کار در این زمینه با وجودی که قادر به آن هستم، کمتر برایم جذابیت داشته است. کم‏تر غزلی را از خواننده‏ای گرفته‏ام که حتماً روی آن کار کنم. این موارد خیلی کم پیش آمده‏اند و همیشه سعی کردم آن‏چه در درون خودم می‏جوشد و آن‏چه قلب خودم می‏گوید را دنبال کنم و نتیجه‏اش هم تاکنون بد نبوده است.

زندگی انسان هم مانند یک کوهستان پستی و بلندی‏ دارد و حالت‏‏های روحی متعددی در طول زندگی انسان پیش می‏آید که در هر دوره‏ای، هنرمند تحت تأثیر آن می‏تواند اثر هنری‏ای را خلق کند که مربوط به آن دوره است و اگر این اتفاق در آن دوره‏ی خاص بیافتد، آن اثر، اثر قابل توجه و قابل تعمقی خواهد بود.

یعنی فقط برای آن دوره‏ی خاص یا؟

نه برای تمام دوران‏ها؛ ولی به‏خاطر این‏که تحت تأثیر حالت روحی آن زمان هنرمند ساخته شده است، جذابیت‏هایی در آن اثر به‏وجود خواهد آمد که می‏تواند آن را جاودانه کند. مثلاً هر روز آدم عاشق نیست. ولی در دورانی که عاشق می‏شود، ممکن است شاعر نباشد و شعر بگوید و چون بی‏پروایی‏ و جوششی که در عشق وجود دارد، آن لحظه در شما غلیان داشته و کلامی که به‏‏زبان آورده‏اید، تحت تأثیر این احساس است، به دل می‏نشیند. چنان‏که همیشه گفته‏اند: «سخنی که از دل برآید، بر دل می‏نشیند»! خاصیت هنر و همین‏طور جذابیت آن هم در همین است.

من همیشه دلم می‏خواسته روی اشعار فردوسی کار کنم، اما دو عامل باعث شده که تاکنون طول بکشد: یکی این‏که فردوسی غرور ملی ماست و دست زدن به شعر فردوسی، به‏گونه‏ای، همان‏طور که جناب کزازی در سخنی که بعد از شنیدن سیمرغ به خود من گفتند: «پرداختن به شاهنامه بازی با آتش است!» و واقعاً هم این‏گونه است. به‏خاطر این‏که فردوسی پدر زبان فارسی است و نه تنها ایرانیان، بلکه تمام پارسی‏زبانان جهان فردوسی را از آن خودشان و پدر زبان‏شان می‏دانند و همان‏طوری که اساتید اشاره کرده‏اند، اگر ما امروز به زبان فارسی گفت‏وگو می‏کنیم، تحت تأثیر شاهنامه‏ی فردوسی است.

به‏هرحال باید این جسارت به‏وجود می‏آمد که می‏بایستی توانایی هم پشت آن باشد. تجربه‏ی ۲۵ سال آهنگ‏سازی، صحنه رفتن، آلبوم‏های مختلف و غیره باعث شد که من در اندازه‏ی خودم جسارت آغاز این راه را پیدا کنم. به دلیل مواردی هم که اشاره کردم، این آهنگسازی بسیار به‏طول انجامید و حدود سه سال و هشت ماه از من وقت گرفت.

به‏خاطر این‏که باید در انتخاب اشعار دقت می‏کردم، می‏بایستی حتماً یک مشاور ادبی می‏داشتم که من را در این زمینه راهنمایی کند، می‏بایستی روش درست به‏کارگیری کلماتی که تاکنون به گوش من نخورده بود را می‏فهمیدم. مثلاً در ارتباط با کلماتی مانند "بُسَت" به معنای "مرجان"، تذرو و غیره که در فارسی امروز از آن‏ها استفاده نمی‏شود، هم می‏باید تلفظ درست و تاکیدات‏‏شان را می‏فهمیدم و هم معنای آن‏ها را.

برای خواندن بخش دوم مصاحبه اینجا راکلک کنید.

الهه خوشنام

تحریریه: میهندخت مصباح