1. رفتن به محتوا
  2. رفتن به مطالب اصلی
  3. رفتن به دیگر صفحات دویچه وله

عبدالواحد رفیعی، از وحشت فاجعه تا ایستادن در برابر فاجعه

۱۳۹۰ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

ليسه ی «سلطان محمود غزنوي» در قره باغ غزنی، آن روز به دست آتش سپرده شد. شاگردان ناگزیر باید با مکتب و آموزش وداع می کردند. اما پدر عبدالواحد نگذاشت که او از نعمت آموزش محروم شود.

https://p.dw.com/p/11VtU
عبدالواحد رفیعی، نویسنده افغان
عبدالواحد رفیعی، نویسنده افغانعکس: DW

«گرچه سه دهه از این فاجعه ی وحشتناک می گذرد، اما تصویر سرِ بريده ي معلم هایمان در وسط محوطه ی مكتب و این که چگونه ما را وادار كردند تا از روي جسدها خيز بزنيم هميشه در ذهنم مي چرخد.» هنوز عبدالواحدِ هفت ساله نخستین هفته ی صنف اول مکتب را به پایان نرسانیده بود که این فاجعه را از سر گذراند؛ آن هم پس از آن که  ساعات متمادی را با همصنفان دیگرش برای جان به سلامت بردن از گزند مبادله ی آتش میان طرف های درگیر در جنگ، در دهلیز مکتب اسیر مانده بود.

ليسه ی «سلطان محمود غزنوي» در قره باغ غزنی، آن روز به دست آتش سپرده شد. شاگردان ناگزیر باید با مکتب و آموزش وداع می کردند. اما پدر عبدالواحد نگذاشت که او از نعمت آموزش محروم شود. عبدالواحد نخست در مكتب خانگي پيش ملاهاي محل و بعدتر، در يك مدرسه ديني  به آموزش ادامه داد. او در 16 سالگی پس از سفر پر از ماجرا و خطر، از راه پاکستان به اصفهان رسید. او در اصفهان، با سپری کردن امتحان وارد صنف هفتم مکتب گردید.

«در ایران بودم که داستان خوانی را شروع کردم. وقتی به داستان هاي آنتون چخوف دست يافتم، کاملاً شيفته ي این آثار شدم، طوری که هر داستان چخوف را چندين بارمي خواندم. طنزي كه در داستان هايم ديده مي شود، متاثر از خواندن داستان هاي كوتاه چخوف است...»

رفیعی پس از ختم مکتب در رشته ی ریاضی، در سال 1379 دوباره به وطن برگشت  و به عنوان معلم  مقرر شد؛ درهمان مکتبی که در کودکی آن فاجعه ی خونبار را شاهد شده بود. او باید روي خرابه هاي مکتب، در زير خيمه ها، رياضي و فيزيك را درس می داد.

«در مدتی كه درغزني بودم، نه داستاني خواندم ونه داستاني نوشتم، يعني حدود سه سال. در این برهه به كتاب دسترسي نداشتم. فضا چنان مختنق بود که نوشتن نیز خطر داشت. حالت در زمان طالبان چنان بود كه انگيزه ی هر كاري از آدم سلب مي شد.»

پس از سقوط طالبان به کابل رفت. در کابل  به همکاری یک دوست شاعرش نشريه «وحدت ملي» را تاسیس کرد. «دیری نگذشت که به اثر اعمال نفوذ تمويل كننده ها»، کار در این نشریه را ترک کرد. سپس نشريه «بهار» را یک جا با یکی از دوستان دیگرش بنیاد گذاشت. وقتی به استخدام «کمیسیون ملی  حقوق بشر افغانستان» درآمد، برای انجام وظیفه به هرات اعزام گردید. «مدت هفت سال مي شود كه در هرات كارمند بخش نظارت و بررسي از تخطي هاي حقوق بشري هستم. كاري كه هر روز با آن سر و كار دارم عبارتند از بررسي عرايضي مملو از لت و كوب، توقيف خودسرانه، لت و كوب زنان و تجاوز جنسي بر دختران خورد سال و ... كه شرح همه هفتاد من كاغذ مي خواهد.»

با چنین سرنوشتی، جای شگفتی نیست اگر عبدالواحد رفیعی، قلم برداشته است تا داستان و طنز بنویسد. از او تا کنون يك مجموعه ی داستان های کوتاه به نام «آشار» و يك مجموعه طنز با عنوان «بناي ياد بود دموكراسي» منتشر شده اند.

محمد حسین محمدی نویسنده ی کتاب «فرهنگ داستان نویسی افغانستان»، بر این باور است که «داستان هاي آشار، برف باد و بازگشت سليمان، نشان از نويسنده یی دارند كه مي تواند در روند داستان نويسي افغانستان حرفي براي گفتن داشته باشد و نقش بازي كند؛ البته اگر پي گيرتر و سختگيرانه تر به داستان بپردازد.» به باور محمدی، «همين داستان ها نشان مي دهند كه  وقتی رفیعی، سختگيرانه تر به داستان پرداخته داستان هاي خوب و ماندگاري خلق كرده است.»

رفیعی طنزنویس نیز است: «وقتی همه روزه و در هر گوشه یی با سوژه هاي دردناك طنز مواجه می شوم، چگونه می توانم طنز ننویسم؟!...طنز بهترین روش براي بازتاب کاستی ها و ناهنجاری ها و یکی از شیوه های مبارزه با آن ها است؛ مشروط به آن که طنز در کنار دیگر خصوصیات، بتواند مخاطب را به تأمل وادارد.»

رفيعي در سال 1376 از سوي وزارت اطلاعات و فرهنگ جايزه اول طنزنويسي را دریافت کرد. داستان «قفس سيمي پدر»،  در سال 1389 رفیعی 36 ساله را برنده ي جايزه ی «خانه ی داستان بلخ» ساخت.

رفیعی می خواهد با کارش در عرصه ی نویسندگی در تحقق این آرزو سهمی ایفا نماید که کودکان افغان سرنوشت بهتر از خودش داشته باشند و هرگز شاهد فجایعی که وی از سرگذشتانده، نشوند.

«جهان انترنت» نخستین نمایشنامه ی رادیویی او است که برای سلسله برنامه «بشنو وبیاموز» نوشته است. این نمایشنامه به مسایلی که نوجوانان و جوانان در استفاده از انترنت با آن ها مواجه می شوند، می پردازد.

دویچه وله

ویراستار: عاصف حسینی